-
همینجوری نوشت های میم (21)
دوشنبه 21 بهمن 1392 22:33
امشب موقع برگشت به خونه تو مسیر از میدون بهارستان رد شدم... میدونید که حوالی میدون مغازه های مخصوص کارت عروسی هست... تو اولین مغازه که توجهمو جلب کرد یه دختر و پسر جوون بودن که دختر خانوم نشسته بود و آقا پسر با دو تا کارت کنارش ایستاده بود و داشتن تبادل نظر میکردن... ماشین تو ترافیک بود و آهسته جلو میرفت... همین طور...
-
همین جوری نوشت های میم (20)
یکشنبه 20 بهمن 1392 23:07
امشب پدرم که رسید خونه هنوز لباس عوض نکرده تلفن گرفت دستش و به عمه خانوم زنگ زد... حالا ماها همه گوش به زنگ که چی شده با این عجله و یهویی داره شماره عمه یکی یدونه مارو میگیره؟؟؟؟ یعنی چه اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟ از مکالمه یه طرفه که ما شنیدم فهمیدیم همسر عمه رفته پیش بابا و گلگی که عمه بیماره و آزمایش داده مشکل داشته و به...
-
همین جوری نوشت های میم (19)
یکشنبه 20 بهمن 1392 21:16
از محل کاری که گفته بودم یه همکار سابق منو بهشون معرفی کرده بود تماس گرفتن و برای فردا ساعت 5 بعد از ظهر قرار ملاقات تنظیم شد تا برم و با رئیس مرکز و دو نفر از اعضای هیئت مدیره معارفه داشته باشم. کارمندای مرکز همه از دوستان و همکاران سابق هستن و این جور به نظر میاد که به شدت علاقمندن که من برای سمتی که کارمند میخواد...
-
سخن روز
شنبه 19 بهمن 1392 14:19
*انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ... «پروفسور محمود حسابی» *
-
همین جوری نوشت های میم (18)
شنبه 19 بهمن 1392 13:44
گفتم لوله های آب حیاطمون یخ زدن، خوب دیشب متوجه شدیم که شکستن... دیشب نشسته بودیم دور هم هر کس مشغول به کار خودش... خواهرم یهو گفت میم چرا آبگرمکن روشنه تازه شعله اش هم خیلی زیاده... گفتم ببین کجا آب بازه... خواهرم بلند شد حمام و آشپزخونه رو نگاه کرد گفت نه خبری نیست، همشون بسته هستن... گفتم یه سری به حیاط بزن(آخه آب...
-
همین جوری نوشت های میم (17)
جمعه 18 بهمن 1392 15:00
*تو خونه من مربای بابا هستم و از امروز خواهرم هم شیره خرمای مامان... این برای اینه که من بابایی هستم و خواهرم مامانی... * تا دیروز توی حیاط میتونستی گنجشکا و یاکریما رو ببینی که از سرما کپل شدن و تو خودشون غرقن اما امروز که نگاه کردم هیچ کدوم دیگه نبودن... یعنی حالشون خوبه؟؟؟؟؟؟؟ تازه مادرم کلی برنج و نون داده بریزم...
-
...
جمعه 18 بهمن 1392 00:41
این لینکو چند وقت پیش دوستی برام میل کرده بود اما من تازه امشب دیدمش، موقع دیدنش خنده و بغض و با هم داشتم. http://s5.picofile.com/file/8112275668/Emotional_baby_Too_cute_3.mp4.html
-
همین جوری نوشت های میم (16)
پنجشنبه 17 بهمن 1392 08:56
*دیشب یه پسر کوچولو هم مهمونمون بود... فکر کنید پنج شش تا آدم بزرگ سر به سرش میذاشتن که نه تو فردا تعطیل نیستی باید بری مدرسه... پسرکم جواب میداد شاممو کوفتم نکنید من فردا تعطیلم *دیشب خواهرم از دستم ناراحت شد... خوب من از پرحرفی خوشم نمیاد مخصوصا موقعی که سرم گرم کاری باشه... و تازه موضوع صحبتو هم مدام تکرار میکرد......
-
میم شاغل
پنجشنبه 17 بهمن 1392 00:49
اولین کار درآمدزایی که به عنوان شغل انجام دادم و پولش خیلی بهم میچسبید موقع دبیرستان بود و البته کار خیلی ساده ای بود... پدر من تو کار طراحی لباسه و اون موقع یه سری از لباسایی که تولید میکردن نیاز به دوخت نگین داشت... هر لباس در مجموع شاید ده تا دونه نگین میخواست که فقط باید روی لباس نصب میشد با دو سه تا دونه کوک...
-
همین جوری نوشت های میم (15)
پنجشنبه 17 بهمن 1392 00:25
*هوا انقدر سرده که دو روزه لوله های آب حیاطمون یخ بسته و تو حیاط آب نداریم. *موقع مدرسه که برف میومد و یخ بندون میشد چقدر سرسره بازی ته حیاط مدرسه مزه میداد. هر چقدر هم مدیر و معاون مدرسه ماهارو منع میکردن فایده نداشت بازم کار خودمونو میکردیم. آی لذت میبردیم آی لذت میبردیم. *چقدر بده که مهمون سرزده بیاد خونه آدم حتی...
-
میم کتابخوان (8)
چهارشنبه 16 بهمن 1392 13:54
میدونم قرار بود کتابای چاپی آرشیو خودمو اینجا لیست بکنم اما فرصت نکردم برم سراغشون و دروغ چرا حوصله کافی هم برای اینکار نداشتم... پس فعلا با همین کتابای الکترونیک جلو میرم... چهار تا رمان از یه نویسنده خوب میخوام معرفی بکنم که خودم عاشق قلم و سبک نوشتاری و موضوعات انتخابیش هستم... اصلا انگار قلمش آفریده شده تا عاشقانه...
-
میم کتابخوان (7)
چهارشنبه 16 بهمن 1392 12:23
رمان بخیه از مهتاب 22 که گفته بودمو بالاخره امروز خوندنشو به پایان رسوندم. چی بگم در مجموع از اون دست رمان هایی نبود که من دوباره دلم بخواد بخونمش... نه اینکه بد بود نه، اتفاقا کتاب به نظرم خوب بود اما برای من خسته کننده بود چون من کلا از اون دست رمانهایی که تو حوزه روانشناسی هستند و شخصیت داستان مدام با خودش صحبت...
-
سخن روز
چهارشنبه 16 بهمن 1392 08:52
*کارهای تکراری ما نشان دهنده شخصیت ماست. (ارسطو)*
-
و همچنان برف
چهارشنبه 16 بهمن 1392 00:01
* هنوز داره برف میباره البته کم و نم نم... لای پرده بازه و اگه ساختمونای بلند روبرو بذارن میشه یه کوچولو تو نور چراغ برق کوچه بارش برفو دید. *یکی از خاطرات قشنگی که از برف دارم برمیگرده به اولین سالی که مشغول به کار شدم.. دفتری که به من اختصاص داشت طبقه پنجم ساختمون بود و منم اکثرا تنها بودم تو دفتر... اون سال بارندگی...
-
همین جوری نوشت های میم (14)
سهشنبه 15 بهمن 1392 18:47
تا حالا شده منتظر باشید... منتظر یه اتفاق خاص که خودتون هم نمیدونید چیه... مدام موبایلو چک کنید... چشمتونو از گوشی تلفن برندارید... گوش به زنگ خونه باشید... تند و تند صفحه میلتونو ریفرش کنید... مدتیه که منم منتظرم اما نمیدونم منتظر چی
-
کیک نمیدونم چی
سهشنبه 15 بهمن 1392 12:52
دیروز خواهرم رفته بود دانشگاه و انتخاب واحد و این حرفا... نزدیکای 6 بود که برگشت خونه خسته و گرسنه... بعد اومده سراغ من که پای کامی بودم و چشماشو مظلوم کرده ( بسان گربه شرک شاید هم مظلوم تر) میگه برام کیک درست میکنی... منم که دلرحم و در خدمت خانواده... این کیکو دیشب براش درست کردم.. طعمش خوب شده بود به نظر خودم و...
-
برف
سهشنبه 15 بهمن 1392 10:52
ببین باز می بارد آرام برف فریبا و رقصنده و رام برف عروسانه می آید از آسمان در این حجله، آرام و پدرام برف جهان را سراسر سپیدی گرفت به هر شاخه، هر شانه، هر بام، برف نشسته به اندوه انبوه دشت به بیبرگی باغ ایام، برف خزان هم به دامان مرگی خزید کنون فصل سرد سرانجام برف فرو بسته یک شهر چشمان خویش و می بـــارد؛ آرام آرام...
-
سخن روز
سهشنبه 15 بهمن 1392 10:09
*روح درونی خود را زیبا کنید تا شخصیت درونی و بیرونی شما یکی شود. (سقراط)*
-
برف برف برف و باز هم برف
سهشنبه 15 بهمن 1392 10:07
واییییییییی خدا جونم بالاخره اینجا هم برف اومد... خدا جونم خیلی دوست دارمممممممممممممم... خدایا شکرت صبح با صدای تلفنم بیدار شدم دیدم مادرم بهم زنگ زده که میم بدو بیا دم پنجره ببین چه خبره... تازه ازم مژدگونی هم میخواد... انقدر ذوق زده شدم که همونجور آشفته دویدم بالا پیش مامان و بابا... اگه بدونید چه حال خوبی بود......
-
همین جوری نوشت های میم (13)
دوشنبه 14 بهمن 1392 13:04
*قضیه آبگرمکن و سرویسشو که یادتونه... قرار بود 12 بیاد تعمیرکار... ساعت دوازده نیم زنگ زدم میگم آقا پس چی شد همکارتون نیومد که؟؟؟؟؟ میگه همین الان میفرستم براتون بیاد!!!!!!!!!!!!! و ما همچنان منتظر تعمیرکار هستیم قدم رنجه کنن تشریف بیارن و یه نگاهی به آبگرمکن بندازن... خدا عالمه کی قراره بالاخره این آبگرمکن های ما...
-
میم کتابخوان (6)
دوشنبه 14 بهمن 1392 12:50
میخوام رمان بخیه نوشته مهتاب 22 (رمان الکترونیک) شروع کنم بخونم... نویسنده به دلیل اینکه خودش روانشناسه رماناش هم همه تم روانشناسی دارن... بخیه هم طبق خلاصه ای که نویسنده گفته در مورد دختر مجرد 34 ساله با تربیت پسرانه است که الان به جهت این نوع تربیت دچار مشکل شده... لازمه اینم بگم همه موضوعاتی که نویسنده برای نوشتن...
-
همین جوری نوشت های میم (12)
دوشنبه 14 بهمن 1392 09:53
اینجا هوا به شدت سرده اما دریغ از یه قطره بارون یا برف که ما دلمون بهش خوش باشه... پتو پیچ با یه لیوان قهوه نشستم پای کامی و برای خودم میگردم تو نت و تو دلم دعا میکنم خدا مارو هم قابل بدونه و یه برف حسابی ببینیم امسال... آمین
-
سخن روز
دوشنبه 14 بهمن 1392 09:36
*نام نیک پیراهنی است که هرگز کهنه نمی شود. (ادیسون)*
-
همین جوری نوشت های میم (11)
یکشنبه 13 بهمن 1392 21:20
مدتی هست که پدرم گفته با نمایندگی آبگرمکن تماس بگیریم و بگیم بیان و آبگرمکن هارو سرویس بکنن. امروز بالاخره گوش شیطون کر و چشم شیطون کور تماس گرفتم که بیان. حالا شما رو دعوت میکنم به خوندن پروسه کاری که امروز طی شد: حول و حوش 12 ظهر زنگ زدم به خانومه میگم برای پنجشنبه یه نفرو بفرستید بیاد برای سرویس آبگرمکن، خانومه...
-
کتلت با دستور پخت میم (1)
یکشنبه 13 بهمن 1392 17:26
امشب قراره شام کتلت باشه و فکر کردم بد نباشه که دستور پختشو برای شما هم بذارم. این یکی از دو دستور پختیه که دارم. بعدیشو تو یه پست دیگه میذارم براتون. مواد لازم: گوشت چرخ کرده 300 گرم سیب زمینی نیم کیلو پیاز یک عدد آرد ذرت 2 قاشق آرد نخدچی 2 قاشق فلفل سیاه و زردچوبه کمی زرده تخم مرغ 2 عدد نمک به میزان لازم طرز تهیه:...
-
همینجوری نوشت های میم (10)
یکشنبه 13 بهمن 1392 16:25
الان دارم ترانه خداحافظ از هایده رو گوش میدم... کلا خیلی اهل گوش کردن به موسیقی قدیمی و سنتی و با خواننده خانم نیستم... خیلیا رو که میبینم از خواننده های چهل پنجاه سال پیش دل نمیکنن و فقط ترانه های اون موقع رو قبول دارن متعجب میشم... یا اونایی که موسیقی رو فقط موسیقی سنتی میدونن... من با وجود احترامی که به جناب شجریان...
-
سخن روز
یکشنبه 13 بهمن 1392 08:22
*اگر در اولین قدم موفقیت نصیب ما میشد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت. (مترلینگ)*
-
همین جوری نوشت های میم (9)
شنبه 12 بهمن 1392 20:22
یه عادتی که دارم اینه که اگه از یه کتابی خوشم بیاد ممکنه حتی ده دوازده بار هم بخونمش... این دو سه روزه رمان مادرانه یا زنانه رو برای بار دوم میخوندم... متن روانی و قلم توانایی داره که آدمو دنبال خودش میکشونه و لحظات و دغدغه ها و مشکلات و شادی هارو خیلی خوب حس میکنی... تو یه قسمتی از کتاب مرد قصه به همسرش میگه تو منبع...
-
خاطرات کودکی (6)
شنبه 12 بهمن 1392 10:15
دیروز به روال هر هفته رفته بودیم فروشگاه نزدیک خونه برای خرید مایحتاج هفته... موقع ورود یه خانمی رو از کارمندان فروشگاه دیدم که با یه چرخ دستی پر بادکنک جلو ورودی ایستاده... خیلی توجهی نکردم و رد شدم... اما مسئله برام موقعی جالب شد که تو فروشگاه مشغول چرخیدن و انتخاب اجناس مورد نیاز بودیم دست هر بچه ای یه بادکنک خوشگل...
-
سخن روز
شنبه 12 بهمن 1392 09:37
*هر کاری را که میتوانی آغاز کنی یا رویای توانستنش را داری، آغاز کن. (گوته)*