ببین باز می بارد آرام برف
فریبا و رقصنده و رام برف
عروسانه می آید از آسمان
در این حجله، آرام و پدرام برف
جهان را سراسر سپیدی گرفت
به هر شاخه، هر شانه، هر بام، برف
نشسته به اندوه انبوه دشت
به بیبرگی باغ ایام، برف
خزان هم به دامان مرگی خزید
کنون فصل سرد سرانجام برف
فرو بسته یک شهر چشمان خویش
و می بـــارد؛ آرام آرام بــرف…
(استاد اسفندیار قره باغی )