-
استانبولی مخصوص میم
جمعه 11 بهمن 1392 15:23
استانبولی خوردید دیگه حتما، من تو دستور پختایی که دیدم بیشتر بدون گوشت بوده با گوجه فراوان. حالا میخوام دستور پختی رو بذارم که خودم درست میکنم. با سبزی خوردن و البته سالاد شیرازی معرکه میشه یه پارچ دوغم کنارش بذارید و نوش جان کنید. مواد لازم: گوشت چرخ کرده 250 گرم سیب زمینی نگینی شده دو عدد متوسط گوجه نیم کیلو پیاز یک...
-
سخن روز
جمعه 11 بهمن 1392 14:40
*کلید سعادت و خوشبختی ما در اختیار پندار و گفتار و کردار ماست. (مثل چینی)*
-
همین جوری نوشت های میم (8)
جمعه 11 بهمن 1392 00:54
از حول و حوش ساعت 5 تا الان درگیر دسته بندی ایده و امتحانشون برای همون کار هنری که گفتم بودیم... البته من و برادر وسطی و خانومش تو حوزه عملی تلاش میکردیم و خواهر کوچیکه هم بهمون ویتامین میرسوند تا مغز و دستمون خوب کار کنه... درسته که خیلی از نظر عملی موفق نبودیم اما ساعات خوبی پشت سر گذاشتیم... کلی ایده امتحان کردیم و...
-
همین جوری نوشت های میم (7)
پنجشنبه 10 بهمن 1392 12:10
خواهرم شده روز شمار و هر روز چند بار به هر کسی میرسه میگه چند روز تا عید مونده... امروز یادش نبود و خوب من به عنوان بزرگتر که باید حواسش به کوچکترش باشه بهش یادآوری کردم امروز نگفتی چند روز تا عید مونده از شوخی گذشته فقط 50 روز تا سال جدید مونده... انگار همین دیروز بود که سال نو شد و وارد سال 1392 شدیم... چشم به هم...
-
سخن روز
پنجشنبه 10 بهمن 1392 09:43
*آنکس که جرات انجام کارهای شایسته دارد، انسان است. (شکسپیر)*
-
همین جوری نوشت های میم (6)
چهارشنبه 9 بهمن 1392 23:59
میم خسته، میم کوفته... امروز کلی راه رفتم... با اعضای خانواده تصمیم گرفتیم یه کار هنری راه بندازیم و امروز با خواهرم رفته بودیم برای تهیه یه سری وسایل... کلی ایده تازه تو سرم هست و ذهنم مدام مشغول ایده پردازی... بخوام بخوابم هم چون ذهنم خیلی درگیره خوابم نمیبره، حالا هر چقدر هم که خسته باشم... پس خیلی سنگین و رنگین...
-
سخن روز
چهارشنبه 9 بهمن 1392 09:07
*بزرگترین عیب آنست که از عیب خود آگاه نباشیم. (کارلایل)*
-
همین جوری نوشت های میم (5)
چهارشنبه 9 بهمن 1392 00:15
امشب یه سوتی وحشتناک دادم... منتظر تلفن همون همکار سابق که یه خانمه بودم... از قضا یکی از کارکنان هموم مرکز که شباهت اسمی مختصری با این خانم داره با من تماس گرفت... با وجودی که اسم این آقا رو دیدم روی گوشی اما نمیدونم چرا فکر کردم اون خانومه است و گوشی رو که روشن کردم و با کلی ذوق گفتم سلام (مثلا مریم) مریم جان......
-
همین جوری نوشت های میم (4)
سهشنبه 8 بهمن 1392 18:45
گفتم که دیشب همکار سابقم باهام تماس گرفت و ازم دعوت به همکاری کرد و البته منم دو دل بودم که قبول بکنم یانه... یکی از دلایل تردیدم رفت و آمد به محل کاره چون خیلی از محل سکونتم دوره و رفت و آمدم با مشکل خواهد بود. اما خوب مزایایی که داره منو ترغیب کرد کارو قبول کنم و بعد از رای زنی با همکار سابقم که خیلی لطف کردن و منو...
-
خورش مرغ و بادمجان
سهشنبه 8 بهمن 1392 10:20
مواد لازم: مرغ 3یا 4 تکه بادمجان یک کیلو پیاز یک عدد بزرگ رب گوجه فرنگی 2 قاشق گوجه فرنگی 2 عدد سیب زمینی دو عدد طرز تهیه: بادمجان را پوست میگیریم و به مدت نیم ساعت داخل آب نمک میگذاریم تا تلخی بادمجان ها گرفته شود. بعد از نیم ساعت آنها را از داخل آب خارج میکنیم و روی آنها آب میگیریم تا نمک بادمجان ها گرفته شود و داخل...
-
میم کتابخوان (5)
سهشنبه 8 بهمن 1392 09:58
خوب از موقعی که کتاب گرون شده و از اونجا که من در حال حاضر شاغل نیستم، تو یک سال اخیر بیشتر کتابهای الکترونیک مطالعه میکنم. آخرین کتابی که در حال مطالعه اون هستم (طلوع از مغرب) نوشته منا 30 هست. اول اینکه نویسنده تا حالا 3 تا کتاب نوشته که طلوعش هنوز نیمه کاره است. کتابهای زنانه یا مادرانه، خانه من و طلوع از مغرب......
-
سخن روز
سهشنبه 8 بهمن 1392 09:16
*دل دوستان آزردن مراد دشمنان برآوردن است. (سعدی)*
-
سورپرایز
دوشنبه 7 بهمن 1392 22:13
یه ساعت پیش یکی از همکارای سابق باهام تماس گرفت و ازم دعوت کرد برای کار، کلی سورپرایز شدم بارم نمیشه ، کار جدید از نظر مزایا و مراتب شغلی تو رتبه بسیار بالاتری از کار قبلیم قرا داره، هنوز دو دلم که قبولش بکنم یا نه، تا ببینم چی میشه، قراره فردا بهش خبر بدم که قبول میکنم یا نه
-
میم کتابخوان (4)
دوشنبه 7 بهمن 1392 16:22
وارد دوره متوسطه که شدم نوع کتابا هم تغییر کرد. دیگه رمانای فهیمه رحیمی میخوندم و آگاتا کریستی و بابالنگ دراز که شاید ده بار خوندمش... تو دوره دبیرستان اجازه نداشتیم کتاب غیر درسی با خودمون ببریم مدرسه و رد و بدل کردن کتاب با دوستان منتفی بود و کم پیش میومد، کتابخونه مدرسه هم فقط کتاب کنکوری و درسی داشت چیزی که من به...
-
خاطرات کودکی (5)
دوشنبه 7 بهمن 1392 12:34
پسرعموهای منو که تو پستای قبلی گفتم یادتون هست که... میخوام یه خاطره دیگه از همون پسرعموی گریان تعریف کنم... معمولا ما بخوایم بریم مسافرت دسته جمعی میریم یعنی تعداد ممکنه به بالای 20 نفر هم برسه... تو دوره دبیرستان بودم که خانواده تصمیم گرفت سفر دو سه روزه ای به امامزاده داوود (ع) داشته باشیم... همه وسائل جمع و جور...
-
سخن روز
دوشنبه 7 بهمن 1392 12:12
تو لوازمم یه سررسید پیدا کردم که تو هر صفحه یه سخن از بزرگان دنیا نوشته شده. خوب منم میخوام هر روز یکی از این سخنان پر معنا رو توی یه پست قرار بدم... * موفقیتهاییکه نصیب بشر شده عموما در سایه تحمل و بردباری بوده است. (شکسپیر) *
-
همین جوری نوشت های میم (3)
یکشنبه 6 بهمن 1392 19:03
امروز رفته بودم برای یه مصاحبه شغلی... حالا میگم مصاحبه شغلی فکر نکنید برای چه شغل توپی بوده ها... منشی میخواستن... چون خیلی مسیرش به خونه نزدیکه و مسیر رفت و آمد خوبی داره گفتم بذار بعد دو سال یه تکونی به خودم بدم و برم ببینم میتونم کاری دست و پا کنم... منشی پاره وقت میخواستن برای یه اموزشگاه علمی... خلاصه رفتم داخل...
-
سوپ مخصوص میم
یکشنبه 6 بهمن 1392 00:07
برادرم دیروز سرما خورده و از اون جایی خیلی که با سوپ میونه نداره و از اینکه تیکه های سبزیجات برن زیر دندون بدش میاد تصمیم گرفتم یه سوپی براش بپزم که مثل سوپ مرغ آماده، صاف اما خونگی باشه... امتحانش کنید حتما خوشتون میاد... مواد لازم: نصف پیمانه برنج دو عدد هویج دو عدد شلغم یک عدد پیاز متوسط دو عدد گوجه فرنگی نصف...
-
خاطرات کودکی (4)
شنبه 5 بهمن 1392 23:42
الان نشسته بودم و موبایلم دستم بود که یاد این خاطره افتادم. البته هیچ ربطی به گوشی موبایل و تلفن نداره... فکر کنم ده دوازده سالم بود، سن دقیق یادم نیست اما همین حدودا بود سنم... عمو کوچیکم سربازیش تموم شده بود و قرار بود براش مهمونی بگیرن و منم از چند روز قبل رفته بودم خونه مادربزرگم بمونم تا روز مهمونی... گفته بودم...
-
خاطرات کودکی (3)
پنجشنبه 3 بهمن 1392 10:22
بذارید یه خاطره تعریف کنم از بچه های همین عمویی که تو پست قبل گفتم. اون موقع 2 تا پسر داشت که فاصله سنی کمی با هم داشتند و سه چهار سالی از من کوچکتر بودند. یه روز خونه مادربزرگم مهمونی بود و فامیل جمع شده بودند و بالتبع بچه ها هم بودند و حسابی شلوغ میکردند. پسر بزرگتر عمو برای خودش خوردنی خریده بود و به برادرش نمیداد....
-
میم کتابخوان (3)
پنجشنبه 3 بهمن 1392 10:12
داشتم میگفتم که از همون ابتدایی به کتاب و مجله خوندن علاقه مند شدم. یادم میاد اواخر ابتدایی که بودم دو سه روزی رو پیش مادربزرگم موندم. خدا رحمتشون کنه مادربزرگمو اون موقع با عمو بزرگم تو یه ساختمون بودند. یه روز با همسر عموم رفتیم بازار خرید نزدیک منزلشون. فکر میکنید از اون همه چیزای رنگی و قشنگ بازار چی چشم منو...
-
آش جو به سبک میم
چهارشنبه 2 بهمن 1392 11:24
فصل سرد زمستونه و آش و سوپ تو این سرما عجیب میچسبه... خواهر منم ازم قول گرفته که امروز براش آش درست کنم، پس شما هم بفرمایید با ما همراه باشید میخوام طرز تهیه یه آش جو به روش من درآوردی خودمو براتون بذارم. خودم که عاشقش هستم امیدوارم شما هم دوسش داشته باشید. مواد لازم: جو پوست کنده یک پیمانه بلغور جو نصف پیمانه حبوبات...
-
قیمه تنبلانه
چهارشنبه 2 بهمن 1392 11:01
من اومدم با دستور پخت یه قیمه خوشمزه اما راحت و سریع طبخ کنید و نوش جان بفرمایید و ببنید چه خوشمزه است... مواد لازم: (نکته: مقدار مواد حدودی هستند پس خیلی خودتونو مقید به رعایت این مقدار نکنید) گوشت چرخ کرده 250 گرم لپه یک لیوان پیاز متوسط یک عدد زرشک نصف لیوان رب گوجه دو قاشق ادویه و نمک به میزان دلخواه آب 2 لیوان...
-
همین جوری نوشت های میم (2)
چهارشنبه 2 بهمن 1392 10:39
چرا بعضی از ادما این قدر متوقع هستند؟؟؟؟؟؟؟ یه کاری که ازت خواستنو ازسر لطف و علاقه انجام میدی و تمام تلاشتو میکنی که خوب باشه، حالا یه گوشه از کار هم به دلیل ناآشنایی با کار از زیر دستت در میره و فراموش میشه یا اوجوری که طرفت خواسته در نمیاد... واقعا حق داره طرفت با بدخلقی و قیافه باهات حرف بزنه؟؟؟؟؟؟؟ یعنی اون همه...
-
میم کتابخوان (2)
دوشنبه 30 دی 1392 11:38
به هر سختی بود دوره ابتدایی به پایان رسید و من وارد دوره راهنمایی شدم. تو دوره راهنمایی مدرسه ما نوساز و تازه تاسیس بود اما با همه اینا یه کتابخونه کوچیک داشت که من عاشقش بودم و مدام توی اون میپلکیدم و اگه تو مدرسه بودم و سر کلاس نبودم بیشتر مواقع میشد منو تو این کتابخونه نقلی و کوچیک پیدا کرد. از همین ایام بود که یاد...
-
همین جوری نوشت های میم (1)
دوشنبه 30 دی 1392 11:11
من خیلی وبلاگ نمیخونم اما اخیرا یه چند تایی رو توشون سرک کشیدم و فکر کردم منم یه وبلاگ برای خودمو و حرفام داشته باشم. کلا انشا نویسیم تو مدرسه افتضاح بود و قلمم به درد خودم میخوره. اگه یه موضوع جدی بود شاید میتونستم در موردش بنویسم اما موضوعات احساسی و رمانتیک چیزی نبود و نیست که نوشتن در موردشون از عهده من بر بیاد....
-
کیک با مارمالاد کدو حلوایی و آرد ذرت
سهشنبه 24 دی 1392 19:16
امروز به روایتی ولادت پیامبر اکرم (ص) هست. منم به همین مناسبت این کیکو درست کردم و فکر کردم قول دستور کیکی که داده بودم عملی بکنم تا کام همتون شیرین بشه. برای کیک مارمالادی من تا حالا دو تا دستور پخت امتحان کردم که به نظرم هر دو خوب بودند. تو این پست دستور پخت کیک مارمالاد کدو حلوایی و آرد ذرت رو براتون میذارم که به...
-
میم کتابخوان (1)
چهارشنبه 18 دی 1392 18:45
وقتی برای ثبت نام کلاس اول دبستان با پدرم به مدرسه رفتیم و از اونجا به مرکزی برای تزریق واکسن فرستاده شدیم تو راه برگشت بابا برای من چند جلد کتاب کودک و البته کیهان بچه های اون زمانو خرید. کلی ذوق کردم و برای خودم حس بزرگی داشتم. اون موقع چون میدیدم که بیشتر مواقع دست بابا روزنامه و کتاب هست منم تشویق میشدم به اینکه...
-
خاطرات کودکی (2)
چهارشنبه 18 دی 1392 13:56
من از پنیر متنفرم و هنوزم که هنوزه با اینکه سنی ازم گذشته اگه ظرف پنیر وسط سفره مونده باشه و کسی نیاد برش داره من نزدیکشم نمیشم. شستن ظرفش که بماند. مخصوصا پنیرهای بودار مثل پنیر تبریز (الانم که دارم مینویسم مثل اینه که دارم بوشو حس میکنم و قیافم جمع شده) تو بچگی شما فکر کنید 4 یا 5 سالگی مامان منو مجبور کرد که پنیر...
-
میم آشپز
چهارشنبه 18 دی 1392 13:17
دو روزه بدون هیچ دلیل خاصی به شدت عصبی هستم و هر کسی که نزدیکم بوده یه جوری بهش پریدم و منتظر بودم تا عصبانیتمو سر اطرافیانی که جرات میکنن بهم نزدیک بشن خالی کنم. از اونجایی که به گفته خواهرم موقع آشپزی بسیار آرام هستم و حتی یه لبخند هم گوشه لبم به چشم میاد دیروز عصر تصمیم گرفتم که کیک بپزم. ( اگه عمری باقی بود تو پست...