میم تنها
میم تنها

میم تنها

و همچنان برف

* هنوز داره برف میباره البته کم و نم نم... لای پرده بازه و اگه ساختمونای بلند روبرو بذارن میشه یه کوچولو تو نور چراغ برق کوچه بارش برفو دید.

*یکی از خاطرات قشنگی که از برف دارم برمیگرده به اولین سالی که مشغول به کار شدم.. دفتری که به من اختصاص داشت طبقه پنجم ساختمون بود و منم اکثرا تنها بودم تو دفتر... اون سال بارندگی زیاد بود و بارش برف هم سنگین... محدوده روبروی دفتر کارم فضای باز و گسترده ای داشت... موقع باریدن برف پرده های پنجره رو کنار میزدم و موزیک دلخواه و صدالبته مجاز میذاشتم با صدای ملایم و با یه لیوان چای یا کافی میکس روبروی پنجره می ایستادم... انصافا هم منظره روبروم فوق العاده زیبا و دل انگیز بود... هنوزم که هنوزه اون مناظرو تو ذهنم دارم و از یادآوریش لذت میبرم.

*یکی دیگه از خاطراتم برمیگرده به موقعی که تازه دبیرستانمو تموم کرده بودم و یه روز برفی با مادرم رفتیم بیرون... خیابونا و کوچه های خلوت منو تشویق میکردن به تکوندن شاخه پر برف درختا و ایستادن زیرشون و خندیدن با نشاط همراه مادرم. چه گرمای شیرینی رو حس میکردم تو اون سرما.

*شبای برفی هم که بی نظیره... یه شب با پدر و خواهر و برادرم رفته بودیم خیابون گردی تو برف... پیاده تو کوچه ها زیر برف قدم زدن وقتی دونه های برف تو نور چراغا میرقصیدن و پایین میومدن خیلی زیبا بود... آخر این برف نوردی خانوادگی هم خرید اجیل و شیرینی و یه عالمه شکلات بود. اگه قدم زدن تو شبای برفی رو تجربه نکردید بهتون توصیه میکنم یه بار امتحانش کنید و یه خاطره قشنگ برای خودتون بسازی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد