میم تنها
میم تنها

میم تنها

خاطرات کودکی (2)

من از پنیر متنفرم و هنوزم که هنوزه با اینکه سنی ازم گذشته اگه ظرف پنیر وسط سفره مونده باشه و کسی نیاد برش داره من نزدیکشم نمیشم. شستن ظرفش که بماند. مخصوصا پنیرهای بودار مثل پنیر تبریز (الانم که دارم مینویسم مثل اینه که دارم بوشو حس میکنم و قیافم جمع شده)

تو بچگی شما فکر کنید 4 یا 5 سالگی مامان منو مجبور کرد که پنیر بخورم و گفت تا نخوردی از جات بلند نمیشی.

خوب منم دور از چشم مامان دو تا برادرامو کنارم نشوندم و لقمه گرفتم دادم دست اونا تا بخورن مثلا اینکه من تنهایی نمیخورم و به اونا هم میدم اما دریغ از یه لقمه که خودم بخورم.

خانواده هم که دیدن من واقعا علاقه ای به پنیر ندارم دیگه اصراری برای خوردنش نکردن.

البته الان تنها پنیری که باهاش کنار اومدم پنیر پیتزاست که اونم باید حتما کامل آب شده باشه و شکل سفیدی پنیرو نداشته باشه.

یکی دیگه از چیزایی که از بچگی ازش بدم میاد و هیچ خاطره خوبی ازش ندارم کله پاچه است یعنی اگه حتی بوش به مشامم برسه منقلب میشم و تا زمانی که ظرف و ظروف جمع و شسته نشده منو نمیتونید تو خونه پیدا کنید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد