میم تنها
میم تنها

میم تنها

میم کتابخوان (4)

وارد دوره متوسطه که شدم نوع کتابا هم تغییر کرد. دیگه رمانای فهیمه رحیمی میخوندم و آگاتا کریستی و بابالنگ دراز که شاید ده بار خوندمش...

تو دوره دبیرستان اجازه نداشتیم کتاب غیر درسی با خودمون ببریم مدرسه و رد و بدل کردن کتاب با دوستان منتفی بود و کم پیش میومد، کتابخونه مدرسه هم فقط کتاب کنکوری و درسی داشت چیزی که من به شدت ازش فراری بودم، این بود که بیشتر خودم کتاب میخریدم...

یه دوست و همسایه داشتم که هم سن من بود و اونم خیلی به رمان علاقمند بود اما پدرش خیلی سختگر بود و اجازه نمیداد که دخترش رمان بخونه، میگم سختگیر شما خودتون تصور کنید که چه جور سختگیری منظورمه، این دوست من یه دوست دیگه داشت که چند تایی رمان داشت و به دوست من امانت داده بود، دوست من از ترس پدرش کتابارو داده بود دست من و تک تک از من میگرفت اونارو میخوند، کلی خوش به حالم شده بود یه دفعه کلی رمان داشتم برای خوندن، عالی بود.

اون زمان اطراف خونمون یکی دو تایی کتابخونه بود اما واقعا کتاباش به درد نمیخورد چون همه کتابا یا علمی بودن یا متن اونها سنگین و  دکترا به بالا بود، با همه اینا بازم عضو بودم گاهی کتاب امانت میگرفتم. برادرم هم تو کتابخونه مسجد عضو بود و برام کتاب میگرفت.

بزرگترین تفریح من تو سیزده بدرا این بود که کسی کاری به کار من نداشته باشه و من بشینم رمان بخونم. فکر کنید که بهشتو به من میدادند. چه بهشت کوچیکی داشتم اما واقعا برام با ارزش بود و خواستنی این بهشت کوچیک...

الان دیگه خاطره خاصی یادم نمیاد اگه بود بعدها تعریف میکنم اما تمام هدف من از میم کتابخوان معرفی کتابهایی هست که خوندم یا میخونم. من کتابخونه بزرگی از رمان دارم که دلم میخواد یه آرشیو از خلاصه این رمانها درست کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد