میم تنها
میم تنها

میم تنها

سوتی های میم

در راستای سوتی هایی که میم داده این سوتی یادم اومد... من بنا به عادت هر زمان با پدرم تلفنی صحبت میکنم در پایان مکالمه به بابا میگم امری ندارید؟؟؟ بابا هم میگن عرضی نیست و خداحافظی میکنیم...

یه روز تلفنی داشتم با بابا صحبت میکردم و چون خیلی عجله ای بود و حواسم هم به هزار جا بود الا صحبتی که داریم انجام میدیم آخر صحبت اومدم به عادت همیشه از بابا بپرسم امری ندارید که نمیدونم چی شد گفتم عرضی ندارید... که یهو فهمیدم چی گفتم... یعنی فقط خدا میدونه من چه حالی شدم، اگه بگم آب شدم رفتم تو زمین دروغ نیست... این تجربه شد تا دیگه موقع صحبت حسابی حواسمو جمع کنم...

سوتی های میم

از این به بعد احتمالا اینجا سوتی هایی که دادمو مینویسم تا درس عبرتی برای سایرین و خودم باشه

یادمه دوره دبیرستان برای یکی از دروسمون قرار شد همکلاسیم یه حل المسائل برام بخره... خوب دوست ما کتابو خریدو تو کلاس بهم داد... منم اومدم همون جا پول کتابو باهاش حساب بکنم... رقم پشت جلدو سی و پنج تومن خوندم و یه پنجاه تومنی بهش دادم و گفتم دستت درد نکنه بقیه اش هم برای خودت باشه زحمت کشیدی رفتی برام خریدی... دیدم این دوستم حی تعارف میکنه نه قابلی نداره و از این حرفا... هی من پولو میدم و اون نمیگیره... دیگه داشتم شاکی میشدم و برام عجیب بود چرا انقدر تعارف میکنه... کتابو برگردوندم و همینجوری نگاهش میکردم که دیدم قیمت خوره سیصد و پنجاه تومن... حالا خودتون فکر کنید چه حالی شدم دیگه با کلی عذرخواهی پول کاملو بهش دادم و تازه دوزاریم افتاد چرا پولو نمیگیره