میم تنها
میم تنها

میم تنها

سخن روز

نه به آینده بنگر و نه به گذشته،

بدون هیچ ترس یا تاسفی به خودت نگاه کن.

هیچ کس، تا وقتی که در بندِ گذشته و آینده اش است،

خودِ واقعی اش را به دست نمی آورد.

خطا از من است، می دانم. از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"، اما به دیگران هم دلسپرده ام. از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" ، اما به دیگران هم تکیه کرده ام. اما رهایم نکن... بیش از همیشه دلتنگم... به اندازه ی تمام روزهای نبودنم..."

همین جوری نوشت های میم (98)

صبح رفتم حیاط برای کاری دیدم یه گربه هه همچین مودب نشسته تو باغچه... دستاشو گذاشته بود جلوشو و روی پای عقب نشسته بود و ذل زده بود به من و ملچ مولوچ میکرد... یه نگاهی دورو برش کردم اما چیزی ندیدم برای خوردنش جز گل و گیاه... پیش خودم گفتم گربه بیچاره مودب... از بس چیزی پیدا نکرده برای خوردن به علف و گل وگیاه و میوه انجیر رضایت داده و داره از خوردنشون لذت میبره... تا موقعی که کارمو انجام بدم و برگردم توی ساختمون همین جور بهم نگاه کرد و از جاش تکون نخورد... چشماشو دوخته بود به من و حرکاتمو دنبال میکرد... کارم تموم شد برگشتم داخل ساختمون... کلی هم دلم سوخت براش...

چند ساعت بعد دوباره رفتم داخل حیاط و تازه فهمیدم چرا ملچ و مولوچ میکرده... پرای یه یاکریم ریخته بود تو باغچه و شواهد نشون میداد که کار همون پیشی جنس خرابه... همچین پرنده بیچاره رو ناکار کرده که فقط چند تا دونه پر ازش مونده... و جالب اینجاست من موندم چقدر زرنگ بوده که طوری پنهانش کرده بود که من اصلا ندیدمش...