-
همین جوری نوشت های میم (51)
دوشنبه 4 فروردین 1393 01:24
*تبلیغی که برای فیلم معراجی ها پخش میشه دیدید... به نظرم مذخرف ترین تبلیغی که به عمرم دیدم... اولین بار که تبلیغشو دیدم البته که ندیدم تو آشپزخونه صداشو شنیدم یه متر پریدم هوا... آژیر خطر اولش برای من یادآور خاطرات تلخیه... وقتی داشت پخش میشد من تو فکر داشتم کاری انجام میدادم که صداشو شنیدم و واقعا یه لحظه کپ کردم و...
-
عکس به جای حرف
دوشنبه 4 فروردین 1393 01:01
. . حرف برای گفتن دارم اما ذهنمو نمیتونم متمرکز کنم برای نوشتن... شاید تو یکی دو روز آینده تونستم بنویسم... شاید
-
1393
پنجشنبه 29 اسفند 1392 11:25
خوب نم نمک داریم به پایان سال 92 با همه خوبیا و بدیاش، سختیا و خوشیاش، شادیا و غماش نزدیک میشیم... موقع سال تحویل که میشه وقتی بعد از اون همه بدو بدو یه لحظه آروم میگیرم و منتظر دعای تحویل سال هستم یه حسی بهم دست میده که هیچ جوری نمیتونم معنیش بکم... یه چیزی که باعث میشه اشک به چشمم بشینه و ته دلم خدا رو صدا بزنم......
-
1393
پنجشنبه 29 اسفند 1392 00:04
-
sometimes
چهارشنبه 28 اسفند 1392 20:32
-
طبیعت دوست داشتنی
چهارشنبه 28 اسفند 1392 11:55
-
همین جوری نوشت های میم (50)
چهارشنبه 28 اسفند 1392 11:21
*امروز اگه رفته باشید بیرون از خونه میبینید هوایی که تا دیشب به شدت سرد بود حالا بهاریه بهاری شده... *برای یه کار بانکی رفتم بیرون... دم باجه های عابر بانک چه خبر بود تو خیابونی که من کار داشتم و البته کوتاه هم هست سه تا باجه عابر بانک وجود داره... جلو هر کدوم یه صف طویل کشیده شده بود... داخل بانک به نسبت کمتر بود...
-
همین جوری نوشت های میم (49)
چهارشنبه 28 اسفند 1392 00:20
*همین ده دقیقه پیش آخرین سری مهمونارو بدرقه کردیم... *تقریبا خونه کن فیکون شده... *ما هر سال شب سال نو اعضای درجه یک خانواده جمع میشیم و پدرم ماهی طبخ میکنه و منم میشم دستیارش و سبزی پلو و کوکو سبزی شو درست میکنم... امسال چون فاصله چهارشنبه سوری و شب سال نو خیلی کم بود و در واقع یه شب بود سبزی پلو رو امشب خوردیم جاتون...
-
همین جوری نوشت های میم (48)
دوشنبه 26 اسفند 1392 13:58
خواهرم یه هفت هشت سالی از من کوچیکتره... از نظر اخلاقی هم از من شیطونتر و خوش سر و زبونتر... کلا از نظر رفتاری و قیافه و جثه و همه چیز خیلی با هم متفاوتیم... اینارو گفتم که به این برسم که من خیلی راحت به حرف پدر و مادرم راه میام و حتی اگه راضی هم نباشم به دل اونا رفتار میکنم که هم احترامشونو داشته باشم و هم دلشونو...
-
یه لبخند کوچولو...
دوشنبه 26 اسفند 1392 13:30
امان از دست این بچه ها... . . . چه پسر خوبی داره ماشین پدرشو میشوره... .
-
همین جوری نوشت های میم (47)
یکشنبه 25 اسفند 1392 21:47
بید مجنون درختیه که تو خونواده به نام من ثبت شده... خیلی دوسش دارم... از همه درختا بیشتر... منو یاد کارتون با خانمان میندازه و پرین... حس خیلی خوبی با دیدن بید مجنون دارم... . . . . دیدین تو خیابونا درختای میوه به شکوفه نشستن... فوق العاده است... چند روز پیش بیرون بودم و یه درخت پر از شکوفه دیدم... اگه دوربین داشتم...
-
همین جوری نوشت های میم (46)
یکشنبه 25 اسفند 1392 15:34
* در راستای مهمانداری های پی در پی اینجانب در چند روز متوالی، سه شنبه شب و به عبارتی شب چهارشنبه سوری که معمولا فقط اعضای درجه یک خانواده دور هم جمع میشدیم، قرار شده عمه خانوم و همسر محترمشون به اضافه عمو کوچیکه و خانوم و بچه ها هم به جمع مهمانان اضافه بشن... *گفته بودم که من حتی اگه خیلی کار داشته باشم و سرم شلوغ هم...
-
پسرک عصبانی
یکشنبه 25 اسفند 1392 00:02
این خوشگل پسرو کی این همه عصبانی کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ . .
-
همین جوری نوشت های میم (45)
یکشنبه 25 اسفند 1392 00:01
* تو دو سه روز گذشته برادران محترم و همسران محترمه شون عیدی بنده و مادر و خواهرمو آوردن... درسته راضی به زحمتشون نیستم اما اینکه سنتها رعایت میشه یه جورایی احترامه... البته که هدیه گرفتن به شدت باعث خوشحالی و مسرت میشه... خدا براشون زیاد بکنه... *جمعه قبل از ظهر با پدرم رفته بودیم برای کاری بیرون و یه دسته بزرگ پرنده...
-
سایه ها
پنجشنبه 22 اسفند 1392 12:54
خورشید خانوم و ابرا بازیشون گرفته... دارن با هم سایه بازی میکنن... در عرض چند ثانیه اتاق تاریک میشه و لازمه لامپ روشن کنیم و دوباره در عرض چند ثانیه روشن روشن روشن و درخشان از نور خورشید... خیلی قشنگه... . . . .
-
همین جوری نوشت های میم (44)
پنجشنبه 22 اسفند 1392 10:10
*این روزا که کارای خونه تکونی تقریبا تموم شده و ریزه کاری ها مونده وقت بیشتری دارم که کاری برای دل خودم انجام بدم اما تنبلی اجازه نمیده... یه کوچولو به هر کاری ناخونک میزنم و میره تا دوباره کی برم سراغش... دارم یه کارایی برای سفره هفت سین امسال میکنم ولی هنوز به نتیجه نرسیده... *دیروز مادرم یکی از شمع تزئینیهای ژله ای...
-
آش رشته مامان میم
چهارشنبه 21 اسفند 1392 18:33
نه که تو پست قبل گفتم دلم آش رشته میخواد و هنوز هم به شدت دلم آش رشته میخواد گفتم طرز تهیه بنویسم بلکه یه ذره دلم خنک شه مواد لازم: سبزی آش (اسفناج، تره، جعفری، گشنیز) دو کیلو پاک شده و خرد شده حبوبات (نخد، لوبیا قرمز و چیتی) با هم نیم کیلو و عدس نصف پیمانه پیاز حدود یک کیلو (بسته به علاقه به پیاز داغ) زرد چوبه و فلفل...
-
همینجوری نوشت های میم (43)
چهارشنبه 21 اسفند 1392 13:18
*بارون بارونه زمینا تر میشه... اینجا هوا گرفته و ابریه و گاهی یه نمه بارون هم میزنه و یه عطر دوست داشتنی میپیچه تو اتاق ... دل آدم برای عطر بارون و خاک بارون خورده ضعف میره تو این هوا... بعد یهو گنجشکا با هم دعواشون میشه و غوغا میکنن و جیغ میکشن... احتمالا سر اینکه کی با کدوم بره بارون گردی حرفشون میشه که جیغ و داد...
-
سوتی های میم
چهارشنبه 21 اسفند 1392 11:58
از این به بعد احتمالا اینجا سوتی هایی که دادمو مینویسم تا درس عبرتی برای سایرین و خودم باشه یادمه دوره دبیرستان برای یکی از دروسمون قرار شد همکلاسیم یه حل المسائل برام بخره... خوب دوست ما کتابو خریدو تو کلاس بهم داد... منم اومدم همون جا پول کتابو باهاش حساب بکنم... رقم پشت جلدو سی و پنج تومن خوندم و یه پنجاه تومنی بهش...
-
بچه های عصر کامپیوتر
چهارشنبه 21 اسفند 1392 11:27
*بچه های این دوره اصلا قابل مقایسه با عصر و دوره ما نیستند... از همون موقع که هنوز جنین هستند و تو شکم مادرشون با تکنولوژی آشنا میشن و وقتی به دنیا اومدن هم از همون چند ماهگی میتونی ببینی که به جای اینکه از عروسک و اسباب بازی خوششون بیاد میرن سراغ گوشی های موبایل پدر و مادرشون و همین جور پیش میره تا موقعی که بزرگتر...
-
قایم موشک
سهشنبه 20 اسفند 1392 12:31
مامی، بابا، دنبال من نگردید من اینجا نیستم... . .
-
...
دوشنبه 19 اسفند 1392 01:03
چقدر دلم میخواد میتونستم الان اینجا باشم... . . . .
-
نور...
شنبه 17 اسفند 1392 17:55
روز جهانی زن به همه خانوما مبارک... . . . . امروز خیلی خوابیدم ولی هنوز خسته ام... برعکس روزای گذشته کاری انجام ندادم و بعداز ظهر هم دو ساعتی کامل خواب بودم اما انگار تنم و تو هاون کوبیدن و هنوز خستگی از تنم بیرون نرفته... دلمم بدجور گرفته... به نظرم روزای پیش حال بهتری داشتم... . .
-
اسب... حیوان نجیب
شنبه 17 اسفند 1392 00:21
یه زمانی عاشق اسب بودم و آرزوم داشتن اسب بود... یه اسب سفید بدون هیچ لکه ای... . . . . . . . . .
-
شباهت
جمعه 16 اسفند 1392 23:25
چقدر شبیه جقه (جغه) ایرانیه... . . .
-
خانواده...
جمعه 16 اسفند 1392 09:43
*صبح جمعتون بخیر... امیدوارم یه روز پر از نشاط و شادی واقعی در کنار خانواده داشته باشید و بتونید ازش لذت ببرید... *مثلا قرار بود بریم بازار گل نزدیک منزل کمی بچرخیم و خرید کنیم ... هنوز که خبری نشده از اهل منزل... . . . . . . حکایت این روزای من...البته که اون سیبه منم .
-
همین جوری نوشت های میم (42)
جمعه 16 اسفند 1392 00:38
*بالاخره خونه تکونی تموم شد ... البته هنوز ریزه کاری داریم اما کارای اصلی و سنگین انجام شده شکر خدا... اما همه تنم از خستگی کار این چند روز درده... میخوام تو جام تکون بخورم همه تنم درد میگیره و به سختی از جا بلند میشم... فکر کنید ده روزه دارم کار میکنم تو خونه و همه کارای سنگینو تنهایی انجام دادم بعد خواهرم امروز حیاط...
-
یه دشت پر از لاله
جمعه 16 اسفند 1392 00:28
. . .
-
to be unique
جمعه 16 اسفند 1392 00:05
-
همین جوری نوشت های میم (41)
پنجشنبه 15 اسفند 1392 23:49
این روزا تو خیابون به مردایی بر میخوری که از نظر ظاهر به شدت معقول و با کلاس و فهمیده به نظر میان اما از کنارشون که رد میشی رفتاری میبینی که تو رو به شدت آزرده میکنه و میترسونه که واقعا ما داریم به کدوم سمت میریم ... قراره پیشرفت ما این باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ که زنانمون بترسن تو خیابون قدم بزنن یا حتی برای کارای واجب تنها...