-
دوستی عجیب
چهارشنبه 13 فروردین 1393 18:55
-
ماهیمون
چهارشنبه 13 فروردین 1393 01:28
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه، تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش ، نمیتونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . این قده بالا پایین پرید، خسته شد خوا بید! دیدم بهترین موقع ست تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده....
-
باز هم باران...
دوشنبه 11 فروردین 1393 15:31
-
باران...
دوشنبه 11 فروردین 1393 15:26
* ترک زبان ها یه اصطلاح جالبی دارن برای فصل بهار... به بهار میگن آغلار گولر آیی... یعنی ماه گریه و خنده... اگه دقت کنید واقعا هم همین طور هست...امروز صبح بیرون رفتنی بارون بند اومده بود و کم کم داشت هوا گرم میشد و خورشید خانوم هم بهمون چشمک میزد... به فاصله پانزده دقیقه که ما بریم داخل مغازه و خرید کنیم و بیایم سوار...
-
کوچه باغ تنهایی
دوشنبه 11 فروردین 1393 09:22
*از دیشب اینجا داره بارون میاد اونم چه بارونی... درختا آبچکون و خیابونا خیس و هوا تمیز و ... *دلم یه همچین جایی میخواد که بی انتها توش قدم بزنم... . .
-
جاده، طبیعت، زندگی
دوشنبه 11 فروردین 1393 01:34
-
سخن روز
دوشنبه 11 فروردین 1393 00:08
*در عجبم از زنان که از خدایی به این بزرگی فقط یک شوهر می خواهند و از شوهر به این درماندگی همه دنیا را. (شکسپیر)*
-
تنهایی و خشم
یکشنبه 10 فروردین 1393 22:12
. .
-
همین جوری نوشت های میم (57)
یکشنبه 10 فروردین 1393 19:23
*امروز هوا عالی بود ولی همچنان تهران شلوغه و ترافیک داره... امروز با پدرم از خیابون هایی عبور کردیم که هر کدوم براش خاطره بودن... خیابون های اطراف بهارستان و سعدی و جمهوری و ... برامون از مغازه هایی میگفتن که الان دیگه نیستن... *چند روز پیش منزل عمه خانوم که رفته بودیم برای عید دیدنی یه پازل پنج هزار تکه رو زده بودن...
-
کمک...
یکشنبه 10 فروردین 1393 17:24
-
طبیعت دوست داشتنی
یکشنبه 10 فروردین 1393 17:11
-
مامان منو میکشه میکشه
یکشنبه 10 فروردین 1393 17:07
موقعی که پدرم تونست خونه بخره من 5 سالم بود... موقعی که ما نقل مکان کردیم به این خونه هنوز کامل کامل نبود، قابل سکونت بود اما هنوز ریزه کاریها و گچکاری نشده بود یا مثلا زیرزمینش هنوز کامل نشده بود... فقط طبقه اصلی آماده استفاده بود... پس میتونید تصور کنید که کلی گچ و سیمان و مصالح ساختمانی تو حیاط خونه داشتیم... یکی...
-
میم کتابخوان (12)
یکشنبه 10 فروردین 1393 16:52
تو این دو سه روز رمان بگذار آمین دعایت باشم | shazde koochool رو خوندم و دوسش داشتم... قصه در مورد دختریه که از پدرش بی مهری میبینه و خواهر بزرگتری داره که مورد لطف و محبت ویژه پدرش هست... خواستگار خواهر برای سورپرایز کردنش برنامه ریزی میکنه برای دزدیدنش تا به عنوان هدیه تولد اونو نامزد بکنه اما اشتباهی پیش میاد و...
-
همین جوری نوشت های میم (56)
پنجشنبه 7 فروردین 1393 22:45
چرا ما جوونها گاهی اوقات یادمون میره اگه به جایی رسیدیم از همت و زحمت بزرگترامون بوده؟؟؟؟؟؟؟؟ من یه پسر عمویی دارم که وقتی که بچه بود و حتی تو سنین نوجوونی تو خونه ما و با ما بزرگ شد... حتی وقتی بزرگتر هم شد پدرم کم براش زحمت نکشید... خدا سایه عمومو رو سرش نگه داره و عمر طولانی بهشون بده اما پدرم همیشه تا جایی که...
-
بغض...
پنجشنبه 7 فروردین 1393 20:05
حس و حالم... چرا گاهی عزیزترین های آدم دلشو میشکنن... چرا وقتی یکی برات از همه عزیزتره تو براش کم رنگی... . .
-
بهارانه
پنجشنبه 7 فروردین 1393 13:49
-
ابهت و زیبایی
چهارشنبه 6 فروردین 1393 23:57
-
همین جوری نوشت های میم (55)
چهارشنبه 6 فروردین 1393 23:45
*شب سال نو بعد از سال تحویل برادرا و عمه خانوم اومدن برای تبریک سال نو... خونه حسابی شلوغ شده بود... موقعی که خانواده برادر کوچیکه و خانواده عمه خانوم میخواستن برن راهرو حسابی شلوغ پلوغ بود... ما همه رو راهی کردیم رفتن و فقط خانواده برادر بزرگم موندن و کمی بیشتر نشستن... وقتی برادر بزرگم موقع رفتن حواست کفششو بپوشه...
-
یه لبخند کوچولو
چهارشنبه 6 فروردین 1393 17:46
-
همین جوری نوشت های میم (54)
چهارشنبه 6 فروردین 1393 17:33
*چرا بعضی آدما فکر میکنن همه دشمنشون هستن... یا اینکه همه بد هستن و بد اونارو میخوان... همه آدما که کامل نیستن... حتما خودشون هم یه کمی و کاستی تو رفتار دارن دیگه... وقتی میگی نمیتونی رفتارشونو که تغییر بدی از کنارش رد شو بهشون بر میخوره و میشی یکی از اون آدم بدا... خوب وقتی فکر میکنی هر کسی از رفتارش یه منظوری داره و...
-
میم کتابخوان (11)
چهارشنبه 6 فروردین 1393 15:23
بالاخره خوندن «آبان ماه اول زمستان است» تموم شد... همونطور که گفتم کمی کند پیش میرفت قصه اما موضوع خیلی جالبی داشت... داستان در مورد دو برادر بود که یه دخترو دوست داشتن... برادر کوچکتر با صلاح دید خانواده و علاقه خودش با دختر داییش عقد میکنه... برادر بزرگتر و دختر دایی اما همدیگه رو از قبلترها هم دیگه رو میخواستن و به...
-
بچه های شیطون
چهارشنبه 6 فروردین 1393 00:23
. .
-
طبیعت دوست داشتنی
سهشنبه 5 فروردین 1393 11:23
-
مادرا همیشه مادرن
سهشنبه 5 فروردین 1393 11:16
-
همین جوری نوشت های میم (53)
سهشنبه 5 فروردین 1393 11:04
*دقت کردین وقتی تو خونه پر شیرینی و آجیله و چند مدل غذا تو یخچال هست هیچ کدومو دلت نمیخواد ... دلت یه چیزی میخواد که تو خونه نیست... این روزا از هر طرفه خونه که میری خوردنی هست... میوه، شیرینی، آجیل، غذا... اما دلم هیچ کدومو نمیخواد... منی که عاشق شکلات هستم شاید تو این مدت یه دونه کامل هم شکلات نخورده باشم... یعنی...
-
سبزی پلو ماهی با دستور پخت پدر میم
دوشنبه 4 فروردین 1393 23:35
سبزی پلویی که گفته بودم تو پستای قبل تو خونه ما داستان داره... ما خیلی اهل ماهی نیستیم... تو طول سال برعکس مرغ و گوشت قرمز شاید سه چهار بار ماهی داشته باشیم و اونم حتما باید سرخ شده باشه و نوعش هم فقط ماهی سفید یا قزل آلاست... چون کلا ماهی خیلی با ذائقه ما نمیخونه... اما هر سال شب عید خانواده دور هم جمع میشیم و طبق یه...
-
همین جوری نوشت های میم (52)
دوشنبه 4 فروردین 1393 23:27
چرا همه مردای ایرانی فکر میکنن همه فن حریف هستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کافیه یه مشکل خیلی کوچیک تو خونه پیدا بشه... میوفتن به جونش که مثلا درستش بکنن... وای به اینکه بگی آقا بلدی درستش کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مثل اینه که بهشون ناسزا گفتی... حالا جالبیش اینه که بعد از دو روز سر و کله زدن و کاه و تبدیل به کوه کردن و گند زدن به کل زندگی...
-
خاطرات کودکی (9)
دوشنبه 4 فروردین 1393 22:07
تصویر زیر رو که دیدم یاد یه خاطره افتادم که البته مربوط به خودم نمیشه... من یه عمه خانوم دارم که سه تا بچه دارن... یه دختر هنرمند که الان عروس وسطی خانواده میم هستش و خیلی هم دوسش داریم... و دو تا هم پسر که یه سال اختلاف سنی دارن با هم و میخوام در مورد همین دو تا پسر یه خاطره بگم... عمه خانوم تعریف میکنن که وقتی این...
-
نی نی و پیشی
دوشنبه 4 فروردین 1393 21:58
. . . . .
-
طبیعت دوست داشتنی
دوشنبه 4 فروردین 1393 01:30
*فتوشاپ نداشتم که اصلاح کنم کمی حجمش زیاده... . .