-
طبیعت دوست داشتنی
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 23:30
عجب هواییییییییی شده امروز... اینجا هوا ابری و خنکه... البته تا دیروز عصر از گرما و سکون هوا نمیشد بری بیرون... من تو هوای گرم نمیتونم نفس بکشم... انگار که زندگی تموم شده... اما الان هوا معرکه است... حتی اگه بارندگی هم نشه این گرفتگی و خنکیو خیلی دوست دارم... . . . .
-
سخن روز
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 23:07
یوسف می دانست که تمام درها بسته اند ؛ اما بخاطر خدا و تنها به امید او ، به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد ... اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ؛ تو هم بخاطر خدا و با اعتماد به او ، به سوی درهای بسته بدو ، چون : خــدای تــو و یوســف یکـیــسـت
-
روز زمین
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 18:49
دوم اردیبهشت روز زمین بود... امیدوارم قدرشو بدونیم و سالم به دست آیندگان برسونیم... . .
-
سخن روز
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 00:50
زمانی که ارزش خود را فراموش کردید، چیزی که شایسته آن هستید از دست میدهید... . .
-
...
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 14:26
-
خاطراتی از گذشته تهران
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 14:19
*روز جمعه با پدر و مادرم رفته بودیم سمت بازار و پارک شهر و ... بابا بهم خیابونی رو نشون داد که واکسن کلاس اولمو اونجا تزریق کردن... خودم یادمه با بابا رفته بودم برای واکسن و بابا برام یازده تا کیت کت خرید و کیهان بچه ها و دو تا کتاب کودک که البته یادم نیست اسمشونو... بعد روز اول که منو بردن مدرسه، بابی مدرسه گفت مدرسه...
-
کوفته و میم
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 14:00
یکی از غذاهای مورد علاقه خانواده میم کوفته است... کوفته تبریز خیلی بزرگ و سنگینه و خوب بیشتر به درد مهمانی میخوره تا بخوای برای برای شام و نهار خانواده درست بکنی و اینکه تو خونه ما خورده نمیشه اون مدل کوفته... اما کوفته ای که من الان میخوام اینجا دستور پختشو بذارم از مادربزرگ و مادرم یاد گرفتم و چیزیه که تو سفره...
-
همین جوری نوشت های میم (71)
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 13:24
* هر سال روز زن که میشه پدرم به تعداد خانومای خانواده که پیش از ازدواج برادرا شامل مادرم و منو خواهرم میشد و حالا دو تا همسر برادرا هم بهش اضافه شدن گل میگیرن و خودشون به هر کدوم یه شاخه گل میدن... حس خیلی خوبیه بهت ارزش میذارن و براشون محترمی و درسته اون شاخه گل خیلی قیمتی نداره اما برای من بسیار با ارزش و قیمتیه......
-
طبیعت دوست داشتنی
یکشنبه 31 فروردین 1393 14:23
لطفا برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب نگاهی بیندازید... واییییییییی که چقدر دوست داشتنیه... دلم میخواست الان اونجا بودم... . . . .
-
عکس به جای حرف
یکشنبه 31 فروردین 1393 13:38
-
همین جوری نوشت های میم (70)
یکشنبه 31 فروردین 1393 13:34
* این چند روز خواهرم مشغول کارای پایان نامه دوره لیسانسشه و کامی رو به هیچ کس نمیده... الان هم به زور از دستش درآوردمش تا یه سری به نت بزنم... شدم عین این آدمای معتاد... این چند روز انگاری که یه چیزی گم کرده بودم... حالا اگه خدا بخواد داره کاراش تموم میشه و میتونم دوباره به شغل شریف علافی تو نت مشغول بشم راستش خیلی هم...
-
مادرم روزت مبارک...
یکشنبه 31 فروردین 1393 13:29
روز مادر و روز زن مبارک... این گل هم تقدیم به همه بانوان نازنین و دوست داشتنی ایران زمین... . .
-
خدایا...
جمعه 29 فروردین 1393 01:15
خــــــدایا .... بابت هر شبی که بی شکر تو سر ببالین گذاشتم .... بابت هر صبحی که بی سلام تو آغاز کردم .... بابت هر شادی که یادت نبودم .... بابت هر گره ای که بدست تو باز شد .... و من به شانس نسبت دادم .... بابت هر گره ای که بدست خودم کور شد .... و تو را مقصر دانستم .... مـــــــــــرا ببخش .... کمکم کن بفهمم تو در کنار...
-
طبیعت دوست داشتنی
پنجشنبه 28 فروردین 1393 13:34
* اصلا میدونید یکشنبه پیش رو روز مادره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفا برای دیدن عکسها به ادامه برید... . . . .
-
عکس به جای حرف
چهارشنبه 27 فروردین 1393 23:48
-
همین جوری نوشت های میم (69)
چهارشنبه 27 فروردین 1393 14:57
*دلم برای پاییز بارونی و خنک تنگ شده... چقدر این دو سه روز هوا گرم و ساکن شده... بی حالی و کسالتم بیشترش به خاطر همین هوای گرمه... کجا رفت اون نم نم بارون و باد و نسیمی که میومد... من دلم هوای سردی میخواد که پتوپیچ بشینم پای کامی و نوک انگشتام از سرما یخ کنه... *جالب اینه با وجود اینکه هوا رو به گرمی میره برادر کوچیکه...
-
یه لبخند کوچولو
چهارشنبه 27 فروردین 1393 14:36
. .
-
سخن روز
چهارشنبه 27 فروردین 1393 14:30
*چه شادیهایی که زیر پای انسان سرکوب شدند، زیرا بیشتر افراد به آسمان توجه دارند و آنچه را که زیر پاهایشان است نادیده میگیرند! (گوته)
-
سخن روز
چهارشنبه 27 فروردین 1393 01:15
مهم نیست کدوم راهو برای زندگی انتخاب کنی... انتهای اون ناشناخته است... . .
-
عکس به جای حرف...
سهشنبه 26 فروردین 1393 23:35
قربانیان مد... . .
-
همین جوری نوشت های میم (68)
سهشنبه 26 فروردین 1393 14:16
امروز روز سومه که سردردم... مسکن هم یهساعتی منو میخوابونه و بعدش دوباره با سردرد بیدار میشم... شدید نیست اما به شدت کلافه کننده است که با سر درد بخوابی و با سردرد بیدار شی و با سردرد روزتو بگذرونی... کلا حس و حال هیچ کاری ندارم اما میدونید روم ازش بیشتره و بالاخره از رو میبرمش . . . .
-
طبیعت دوست داشتنی
دوشنبه 25 فروردین 1393 13:06
هر چی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه بنویسم... مثل اینکه همه موضوعات از مغزم فرار کردن و رفتن گردش... به جای نوشتن چرند و پرند چند تا عکس میذارم ... خوش باشید ... لطفا برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برید... . . . . . .
-
بازگشت به دنیای واقعی...
یکشنبه 24 فروردین 1393 23:48
-
همین جوری نوشت های میم (67)
یکشنبه 24 فروردین 1393 00:32
*امروز صبح خواب دیدم موقع برگزاری نمایشگاه کتاب شده و منم رفتم نمایشگاه... تو یه غرفه هر کتابی رو که میخوام بخرم یه نفر قبل از من خریده... آخر فروشنده منو راهنمایی کرد به یه قفسه که کتابایی که میخوام از اونجا بردارم... تو قفسه هیچ کدوم از کتابایی که میخواستم نبود و تازه همه کتاباش کهنه و چاپ چند سال قبل بود... دیگه...
-
زندگی زیباست...
یکشنبه 24 فروردین 1393 00:16
-
کودکانه
یکشنبه 24 فروردین 1393 00:02
هیچ کدومتون این بازی یادتون میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ روی پای باباهامون میستادیم و بابا راه میرفت... چه لذتی داشت برامون... یه بازی دیگه که خیلی شیرین بود برای منو خواهر برادرام این بود که روی پای بابا مینشستیم و بابا مارو بالا پایین میکرد و البته ما راهنماییش میکردیم بالا یا پایین... چقدر مزه داشت... یادش بخیر... . . . . لطفا...
-
زعفران
شنبه 23 فروردین 1393 23:43
امشب برای شام داشتم زعفران دم میدادم یاد یه خاطره افتادم که البته مربوط به من نمیشه و مادرم تعریف میکنن برامون... مادر میم تازه عروس بودن و هم زمان یه بنده خدای دیگه ای هم تو فامیل که ایشون هم تازه عروس بوده تو یه مهمانی دعوت میشن... مهمانی پاگشای دختر میزبان بوده و چون مادرم آشپزیش خوب بوده مسئول تهیه و تدارک غذا...
-
همین جوری نوشت های میم (66)
پنجشنبه 21 فروردین 1393 23:27
واوووووووووووووووو الان اینجا نمیدونید چه خبره... عروس آوردن خونه بخت و چه سر و صدایی راه انداختن... همسایه ای که دو تا خونه با ما فاصله داره پسر کوچیکشون ازدواجشو جشن گرفته... پدر و مادرم هم تازه از همین جشن برگششتن خونه... اصلا باور کردنی نیست انگار همین دیروز بود که آقا داماد امشب یه بچه کوچیک سه چهار ساله بود و...
-
بهارانه
چهارشنبه 20 فروردین 1393 23:03
-
همین جوری نوشت های میم (65)
چهارشنبه 20 فروردین 1393 10:47
برادر بزرگه میم که موقع ازدواجش رسید تمام مراسم و رسم و رسومات به بهترین شکل ممکنه انجام شد... این یعنی برای بله برون و عقد و چه و چه سعی شد همه چیز در بهترین شکل ممکن انجام بشه... مثلا برای بله برون هدایایی که قرار بود برای عروس خانم برده بشه با یه هزینه هم اندازه خود هدایا تزیین و کادو پیچی شد... یا برای عروسی کلی...