میم تنها
میم تنها

میم تنها

همینجوری نوشت های میم (43)

*بارون بارونه زمینا تر میشه... اینجا هوا گرفته و ابریه و گاهی یه نمه بارون هم میزنه و یه عطر دوست داشتنی میپیچه تو اتاق ... دل آدم برای عطر بارون و خاک بارون خورده ضعف میره تو این هوا... بعد یهو گنجشکا با هم دعواشون میشه و غوغا میکنن و جیغ میکشن... احتمالا سر اینکه کی با کدوم بره بارون گردی حرفشون میشه که جیغ و داد راه میندازن

*دلم آش رشته میخواد... یه کاسه پر از کشک و پیاز داغ... خوب الان امکانش نیست اما دارم برنامه میریزم برای شب چهارشنبه سوری اگه مهمون داشتیم بپزم... دور هم خوردنش مزش بیشتره... نمیدونم چرا اما فقط آش رشته های خودمون بهم میچسبه و مزه آشای دیگه رو خیلی دوست ندارم...

.

.

.

.

.

.

سوتی های میم

از این به بعد احتمالا اینجا سوتی هایی که دادمو مینویسم تا درس عبرتی برای سایرین و خودم باشه

یادمه دوره دبیرستان برای یکی از دروسمون قرار شد همکلاسیم یه حل المسائل برام بخره... خوب دوست ما کتابو خریدو تو کلاس بهم داد... منم اومدم همون جا پول کتابو باهاش حساب بکنم... رقم پشت جلدو سی و پنج تومن خوندم و یه پنجاه تومنی بهش دادم و گفتم دستت درد نکنه بقیه اش هم برای خودت باشه زحمت کشیدی رفتی برام خریدی... دیدم این دوستم حی تعارف میکنه نه قابلی نداره و از این حرفا... هی من پولو میدم و اون نمیگیره... دیگه داشتم شاکی میشدم و برام عجیب بود چرا انقدر تعارف میکنه... کتابو برگردوندم و همینجوری نگاهش میکردم که دیدم قیمت خوره سیصد و پنجاه تومن... حالا خودتون فکر کنید چه حالی شدم دیگه با کلی عذرخواهی پول کاملو بهش دادم و تازه دوزاریم افتاد چرا پولو نمیگیره

بچه های عصر کامپیوتر

*بچه های این دوره اصلا قابل مقایسه با عصر و دوره ما نیستند... از همون موقع که هنوز جنین هستند و تو شکم مادرشون با تکنولوژی آشنا میشن و وقتی به دنیا اومدن هم از همون چند ماهگی میتونی ببینی که به جای اینکه از عروسک و اسباب بازی خوششون بیاد میرن سراغ گوشی های موبایل پدر و مادرشون و همین جور پیش میره تا موقعی که بزرگتر میشن و دیگه کامپیوتر و لب تاپ و آی پد و تبلت و ... همین جور بگیر برو جلو...

والا من یادم میاد اون موقع که طفلی بیش نبودم با تیکه پارچه های دور ریز مامان و خورده کامواهای اضافه مونده عشق میکردم برای خودم... حتی چون تو دوره ای بچگی کردم که جنگ بود و امکانات کم اسباب بازی هم به اون صورت نداشتم... و البته بچه های دیگه اون زمان هم خیلی که قرار بود اسباب بازی داشته باشن لوگو و عروسک و ماشین داشتن... دوره ما بچه ها خیلی ساده بودن...

راستش وقتی شنیدم که بعضی مدارس ابتدایی از بچه ها خواستن که تبلت بیارن مدرسه یه جورایی شوکه شدم...ما یه پسر کوچولویی داریم تو خانواده که تازه امسال رفته کلاس اول و این کوچولو به راحتی برنامه و بازی از اینترنت دانلود میکنه... این در صورتیه که بعضی از اساتید دانشگاهی ما با وجود علم و سواد بالا هنوز قادر نیستند از کامپیوتر استفاده بکنن...

حرف برای زدن زیاده اما تنها میخوام بگم چقدر بین دو نسل تفاوت هست... این تفاوت واقعا شوکه کننده است...

این عکسی که میذارم دیشب دیدم و زمینه شد برای گفتن این حرفا...

.

.

قایم موشک

مامی، بابا، دنبال من نگردید من اینجا نیستم...

.

.

...

چقدر دلم میخواد میتونستم الان اینجا باشم...

.

.

.

.