روز جهانی زن به همه خانوما مبارک...
.
.
.
.
امروز خیلی خوابیدم ولی هنوز خسته ام... برعکس روزای گذشته کاری انجام ندادم و بعداز ظهر هم دو ساعتی کامل خواب بودم اما انگار تنم و تو هاون کوبیدن و هنوز خستگی از تنم بیرون نرفته... دلمم بدجور گرفته... به نظرم روزای پیش حال بهتری داشتم...
.
.
یه زمانی عاشق اسب بودم و آرزوم داشتن اسب بود... یه اسب سفید بدون هیچ لکه ای...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
*صبح جمعتون بخیر... امیدوارم یه روز پر از نشاط و شادی واقعی در کنار خانواده داشته باشید و بتونید ازش لذت ببرید...
*مثلا قرار بود بریم بازار گل نزدیک منزل کمی بچرخیم و خرید کنیم ... هنوز که خبری نشده از اهل منزل...
.
.
.
.
.
.
حکایت این روزای من...البته که اون سیبه منم
.
*بالاخره خونه تکونی تموم شد ... البته هنوز ریزه کاری داریم اما کارای اصلی و سنگین انجام شده شکر خدا... اما همه تنم از خستگی کار این چند روز درده... میخوام تو جام تکون بخورم همه تنم درد میگیره و به سختی از جا بلند میشم... فکر کنید ده روزه دارم کار میکنم تو خونه و همه کارای سنگینو تنهایی انجام دادم بعد خواهرم امروز حیاط و سرویس بهداشتی رو شسته اونم با کلی غر غر و اورد دادن که اینو بده و اون کارو بکن... با هر کدوم از دوستاشم که تلفنی صحبت کرده دو ساعت از کارای خونه تکونی و سختیش گفته و اینکه امروز همش درگیر کار خونه تکونی بوده... واقعا عجبا از جونای این دوره
*شکر خدا برادر وسطی و خانومش ماشین خریدن... پراید نقره ای... مبارکشون باشه و براشون همراه شادی باشه و اومد داشته باشه...
*صفهایی که برای دریافت کالای یارانه ای میبندن مردم منو یاد ایام جنگ و بعدش میندازه که صفهای طولانی تشکیل میشد برای خرید و دریافت مایحتاج زندگی... اون موقع گوشت یخی و سیگار و روغن نباتی بود... الان ماکارونی و روغن مایع...