* خدا رو شکر که بالاخره پسران ایران به آغوش مادرانشون برگشتن... یکی دو ساعت پیش خبر آزادی سربازانی که گروگان گرفته شده بودن شنیدم و خیلی خوشحال شدم... هر چند از دست دادن یکی از اونها غم انگیزه... خداوند خودش همه سربازان رو حفظ کنه و صحیح و سالم به خانواده هاشون برگردونه...
*امروز خواهرم میخواست کانون زبان ایران ثبت نام کنه و من هم همراهش رفتم که احتمالا دوره نیمه تمام رو کامل کنم... حدود شش ماه پیش شهریه هر ترم پنجاه و شش هفت تومان بوده... حالا فکر میکنید شهریه هر ترم چقدر شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دقیقا دو برابر شده
*شب جمعه خواهر و برادرم تصمیم گرفتن از آخرین ساعات تعطیلات نهایت استفاده رو بکنن و رفتن سینما... سانسی که میخواستن برن فقط به فیلم «چ» میخورده... دقیقا نمیدونم کدوم سینما... اما میدونم دیر وقت بود، حول و حوش ده شب... اما بدجوری خورده بود تو پرشون... خواهرم که همچین عصبانی از فیلم میگفت بیا و ببین... که این چه فیلمی بود، شهید چمران از اول تا آخر یه شخصیت منفعل نشون دادن و توقع بیشتری از حاتمی کیا داشتم و ... کلا از فیلم راضی نبودن...
الان هوا خنکه و هنوز میشه فسنجان میل کنید و ازش لذت ببرید، تا چند سال پیش فسنجونایی (من میگم فسنجون چون باهاش راهتر هستم، شما هر چی دوست دارید بخونیدش) که درست میکردم جدای از خوشمزگی یه مشکل جدی داشت... تیکه های مرغی که توش میریختم چون زمان جا افتادن خورشت طولانی بود وا میرفت و تقریبا ناپدید میشد... حتما میدونید که فسنجون هر چقدر بیشتر روی حرارت بمونه جاافتاده تر میشه... حالا برای این مشکل یه راه حل میگم براتون که خودم امتحانش کردمو جواب داده...
ادامه مطلب ...