ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برادر بزرگه میم که موقع ازدواجش رسید تمام مراسم و رسم و رسومات به بهترین شکل ممکنه انجام شد... این یعنی برای بله برون و عقد و چه و چه سعی شد همه چیز در بهترین شکل ممکن انجام بشه...
مثلا برای بله برون هدایایی که قرار بود برای عروس خانم برده بشه با یه هزینه هم اندازه خود هدایا تزیین و کادو پیچی شد... یا برای عروسی کلی دنبال تالار پذیرایی گشتن تا جای خوبی پیدا کنن که به دلشون بچسبه... عقد یک سال قبل انجام شده بود و هدیه ها هم داده شده بود اما دوباره عقد صوری گرفتن و دوباره همه هدیه دادن... نمیدونم کلا از این جور چیزا دیگه... فکر کنید یه جوون بیست و سه چهار ساله هزینه عروسی به کنار، خرج مراسم و این طور چیزا هم به کنار... باید فکر یه خونه و ملزوماتشو هم بکنه... نمیگم بده اما خوب اگه یه جوون بخواد روی پای خودش باشه واقعا برای یه خانواده متوسط سخته... تازه اینو اضافه کنید که همه چیز باید به ایده آل ترین شکل ممکن باشه و چیزای معمولی هم قابل قبول نیست... جدای از کمکی که خانواده ها میکنن بازم کلی زیر بار قرض میرن این زوج نوپا... واقعا تو این شرایط اقتصادی به جای این که آسون بشه همه چیز سخت تر میشه برای خانواده ها و زوج های جوون...
این تجربه خیلی خوبی بود برای خانواده و بیشتر از همه برای برادر دومی... برادر دومی میم که تصمیم به ازدواج گرفت از همون اول خودشو خانومش گفتن ما مراسم نمیخوایم... نه عقد و نه عروسی... برای بله برون همون چیزای مرسوم مثل پارچه و کله قند و و این چیزا خریداری و تزئین شد و گل و شیرینی مخصوص... تعداد مهمانها هم فقط اعضای اصلی خانواده بودن یعنی حتی به عموها هم گفته نشد... فقط ارشد خوانواده و خانواده دختر و پسر... برای عقد هم به همین صورت بود... و حالا میرسیم به عروسی که از اینا انکار که ما مراسم نمیخوایم و از برادر بزرگه و پدر و مادر که باید بالاخره یه جشن باشه... در نهایت هم همون تعدادی که برای بله برون جمع شده بودیم رفتیم منزل پدر عروس خانوم و شام مهمان پدر جان بودیم که شام عروسی پسر وسطی رو داد و دختر و پسرو رسوندیم به خونه خودشون... یعنی من کیف کردم از این کار... برادرم به زور فقط مبلغی رو به عنوان هدیه عروسی از پدرم قبول کرد و همه هزینه ای که قرار بود خرج مراسم و این حرفا بشه گذاشت روی هم و یه خونه مناسب بدون کمک گرفتن از دیگران و زیر بار قرض الکی رفت گرفتن و با هدیه پدرم و پس انداز خودشون به سلامتی ماشینشونو هم خریدن...
حالا این مدل ازدواج تو خانواده میم رسم شده... امروز تماس گرفتن و اطلاع دادن که یکی از اقوام ازدواج کرده و یه جشن عصرانه برای خانمها ترتیب دادن به قولی جشن پاتختی... این باعث شد این مطلبو بنویسم... البته این چندمین زوجی هستند که بدون برگذاری جشن عروسی میرن سر خونه زندگی خودشون... انشاالله که همه زوج های جوون خوشبخت و سعادتمند باشن...
چقدر خوب
کاشکی همه خانواده ها اینقدر درکشون بالا باشه که مهم خوشبختی اون دو تا جوونه و نه کیف کردن مهمونا توی شب عروسی
البته دخترا این وسط باید یکم ایثار کنن و زیاد به داماد جوون سخت نگیرن
انشاالله همه خوشبت بشن
تبریک به برادراتون بابت ازدواجشون کمی با تاخیر
مبارکشون باشه
راستش برادر وسطی و خانومش خیلی سختی کشیدن تا خانوادم راضی شدن، خانوم برادرم از همون اول روی اینکه جشنی برگذار نشه پافشاری میکرد و بالاخره هم همه رو راضی کردن دو تایی
ممنون
انشاالله که قسمت همه خوشبختی باشه و سعادت