مرغ سوخاری به روش میم

نمیدونم شاید براتون پیش اومده باشه که مرغ آبپز اضافه بیاد و مجبور باشید تو یخچال نگهش دارید و بعدا مصرف کنید... تو همین ایام تعطیلات نوروز برای من پیش اومد که به اندازه یه وعده خانواده مرغ پخته رو دستم موند... معمولا هم وقتی مرغ میمونه طعم و مزه و بوش فرق میکنه و دیگه خورده نمیشه مثل مرغ تازه طبخ شده... این دفعه من یه روش اختراع کردم برای خورده شدن این مرغا... امتحانش کنید خوشتون میاد...

من تقریبا نصف یک مرغ که به چهار تکه تقسیم شده بود و توی آب و رب گوجه و نمک و کمی مخلفات مثل ذرت و هویج پخته بود داشتم که یک شب در یخچال مونده بود... البته همون شب قبل کمی فلفل دلمه ای خرد شده هم کنارشون گذاشته بودم...

دو قاشق آرد ذرت... یک بسته 50 گرمی کره آب شده... دو سه قاشق شیر... یک عدد تخم مرغ... به میزان دلخواه انواع فلفل... کمی آویشن... یک قاشق چایخوری نسکافه...

همه مواد بالا رو با هم مخلوط کردم و یه مایع نسبتا غلیظ به دست اومد...

توی ظرف دیگه ای هم کمی آرد سوخاری ریختم...

نمک به مواد نزدم چون مرغ ها با نمک کافی پخته شده بود... تکه های مرغ رو اول خوب تو مایع غلتوندم و بعد بهشون آرد سوخاری زدم و با روغن داغ سرخ کردم...

در این روش به نظر من بو و طعم ماندگی مرغ از بین میره و نسبت به روشی که مرغ خام سوخاری میشه بهتره چون مطمئنی که مغز پخت شده و مرغ لطیفه...

با سیب زمینی سرخ کرده و فلفل و ذرت کنار مرغ نوش جان کنید و لذت ببرید...

همین جوری نوشت های میم (59)

*امروز بالاخره موفق شدیم آش رشته ای که از چهارشنبه سوری برنامه شو داشتیم بپزیم... البته درست کردنشو انداختم گردن مامان خانوم... بنا نبود مهمان داشته باشیم و چون برادر کوچیکه هم رفته بود سر کار تصمیم بر این شد که نهار فقط آش رشته باشه... نزدیک ظهر داداش وسطی زنگ زد و گفت میان خونه ما با برادر خانومش که میشه پسر عمه بنده ... حالا مامانم بهم چی بگن خوبه؟؟؟؟؟؟؟ گفتن بیا تحویل بگیر آشو انداختی گردن من حالا خدا هم عوضشو داد مجبورت کرد پاشی نهار درست کنی... یعنی خودتون تصور کنید از این حرف چه حالی شدم ها... انقدر که این حرف به چشمم اومد درست کردن زرشک پلوی نهار ساعت دوازده یک در مقابلش هیچ بود

*نمیدونم بیرون رفتید یا نه... اما ما عصری که رفتیم تو خیابونا با ماشین یه چرخی زدیم مردم تو وسط خیابونم اگه یه ذره چمن و سبزی بود نشسته بودن و بساطشونو پهن کرده بودن...

*ما معمولا سیزده بیرون نمیریم اگه هم بریم در همون حد دور زدن تو خیابونا با ماشین و بستنی خوردنه... اما پارسال پدرم برای تنوع گفتن بریم بیرون و چند تا از فامیلو هم دعوت کردیم رفتیم یه پارک جنگلی... اما بس که شلوغ بود و ترافیک داشت پشیمون شدیم و هنوز نهار نخورده بساطمونو جمع کردیم و آش رشته سیزدهو رفتیم خونه برادر وسطی... تازه انقدر ترافیک سنگین بود که ما نتونستیم آشو برای عصرونه بخوریم و قسمت شام شد... من شخصا اصلا از این جور پیک نیک رفتن ها خوشم نمیاد و تا مجبور نشم همراهی نمیکنم... خلاصه که اتفاقات سال گذشته تجربه ای شد برای همیشه ما...

*عصر سیزده که میشد معمولا اینجا یه نمه بارون میزد اینجا که امسال ازش خبری نشد... اما به جاش الان داره بارون میاد... یه عطر فوق العاده ای راه افتاده... بوی خاک بارون خورده معرکه است... حس زندگی میده به آدم...