امشب پدرم که رسید خونه هنوز لباس عوض نکرده تلفن گرفت دستش و به عمه خانوم زنگ زد... حالا ماها همه گوش به زنگ که چی شده با این عجله و یهویی داره شماره عمه یکی یدونه مارو میگیره؟؟؟؟ یعنی چه اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟
از مکالمه یه طرفه که ما شنیدم فهمیدیم همسر عمه رفته پیش بابا و گلگی که عمه بیماره و آزمایش داده مشکل داشته و به خودش نمیرسه و ... پدرمم داشت به عمه میگفت شما امید بچه هایی اگه به خودت نرسی هر کدوم از یه طرف لنگ میزنن و حواست به سلامتیت باشه و ...
حالا خوبه که آقای پدر اینارو میدونن که پدر و مادر امید بچه ها هستند و باید به سلامتی خودشون اهمیت بدن تا دل بچه هاشون آروم بگیره و با خیال راحت به زندگیشون برسن... زبون من یکی که مو درآورد تا پدر جانو راضی بکنم برای چکاپ قلب و فشارشون برن پیش پزشک معالجشون... واقعا من الان باید به پدرم چی بگم به نظرتون آیا؟؟؟؟؟؟
از محل کاری که گفته بودم یه همکار سابق منو بهشون معرفی کرده بود تماس گرفتن و برای فردا ساعت 5 بعد از ظهر قرار ملاقات تنظیم شد تا برم و با رئیس مرکز و دو نفر از اعضای هیئت مدیره معارفه داشته باشم. کارمندای مرکز همه از دوستان و همکاران سابق هستن و این جور به نظر میاد که به شدت علاقمندن که من برای سمتی که کارمند میخواد انتخاب بشم.
میدونید خودم که دیگه تقریبا ناامید شده بودم که باهام تماس بگیرن اما این طور به نظر میاد که میشه هنوز امیدوار بود.
ممکنه به تشخیص هیئت مدیره لازم باشه یه ماهی رو آزمایشی مشغول باشم و بیمه هم نشم ... ولی اگه به عنوان کارمند رسمی مرکز تعیین بشم بیمه میشم و مزایایی مثل کارمندای دیگه خواهم داشت... حالا تا فردا که ببینم چه اتفاقی میوفته... توکل به خدا... امیدوارم هر چی خیره برام پیش بیاد...
گفتم لوله های آب حیاطمون یخ زدن، خوب دیشب متوجه شدیم که شکستن...
دیشب نشسته بودیم دور هم هر کس مشغول به کار خودش... خواهرم یهو گفت میم چرا آبگرمکن روشنه تازه شعله اش هم خیلی زیاده... گفتم ببین کجا آب بازه... خواهرم بلند شد حمام و آشپزخونه رو نگاه کرد گفت نه خبری نیست، همشون بسته هستن... گفتم یه سری به حیاط بزن(آخه آب گرم حیاط از آبگرمکن پایینه)... گفت خودت برو من نمیرم.. منم در اوج خباثت و تنبلی از جام تکون نخوردم... بالاخره روش کم شد خودش پاشد رفت حیاط... وقتی برگشت گفت میم چه نشستی که لوله آبگرم حیاط ترکیده که چه عرض کنم کلا پوکیده اونم از بیخ دیوار یعنی باید دیوار شکافته بشه و لوله کلا تعویض بشه و خواهر ما هم کلا آب ساختمونو قطع کرده... بهش میگم خوب به مامان و بابا بگو آب قطع شده... بازم گفت تو برو من نمیرم... منم اصلا به روی خودم نیاوردم و همچنان به بازی با موبایلم ادامه دادم ... بازم طفلک پاشد رفت بالا گفت که چی شده... حالا ما آبگرم نداریم پایین و منتظریم که بیان لوله رو درست کنن... این بود داستان لوله های خانه میم اینا
*امروز عجیب بی حوصله و داغونم، کسی میدونه چه جوری حالمو بهتر بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟ کلی کار دورو برم برای انجام دارم اما اصلا انرژِی برای انجامش ندارم اول هفته که اینم خدا آخرشو به خیر بکنه