میم تنها
میم تنها

میم تنها

همین جوری نوشت های میم (77)

* به نظرم ما آدما هممون خودخواه هستیم حتی اونایی که خواسته دیگران به خواسته خودشون اولویت داره برای اینه که خودشون احساس آرامش میکنن با این کار... اما بعضیا هستن که این دوز خودخواهیشون خیلی بالاست و البته باعث ناراحتی و آزار و دل شکستن دورو بریاشون میشه... اصلا براشون مهم نیست با کاراشون، حرفاشون و رفتارشون دل یه دیگران میشکنه فقط خودشون مهم هستن و خودشون...

* بعضی از آدما انرژی مثبت دارن... مدام لحظه شماری میکنی ببینیشون... همش دلت میخواد یه کاری بکنی که شاد بشن... برات مهمه که وقتی با تو هستن و حتی وقتی با تو نیستن آرامش داشته باشن و خوشحال باشن... اما در مقابل یه عده هم هستن که ازشون موج منفی میگیری... تا بیان و برن همینجور استرس و ناراحتی داری... شاید کاری هم نکنن اما هیچ حس مثبتی ازشون نمیگیری... فقط میخوای زودتر بیان و برن و بدون شر بگذره...

* دیروز شاه شطرنج خوندم و امروزم میخوام اگه شد زهر تاوانو شروع کنم... عالین این دو تا... بار دومه که دارم میخونمشون... دومیو هم که خوندم در موردشون یکی دو خط مینویسم...

* این روزا زیاد یاد خاطرات گذشته میکنیم بی دلیل و با دلیل...

همین جوری نوشت های میم (76)

* این هفته برای دو جا رفتم مصاحبه شغلی... هر دو جا کلی منو تحویل گرفتن و خیلی خوش برخورد و مودب و مثبت... بعد برای نتیجه هم گفتن بهتون تو دو روز آینده خبر میدیم... حالا منتظرم این دو روز بگذره مثلا... آخه نمیدونم چه کاریه وقتی فکر میکنن مراجع مناسب کارشون نیست امید الکی میدن... همون موقع بگن که آدم تکلیفه خودشو بدونه و این انتظار بی خودی رو هم تحمل نکنه... من خودم شخصا اگر تو شرایط این کارفرمایان محترم بودم همون موقع مصاحبه تکلیف بنده خدا رو مشخص میکردم... عجبا...

*دیروز برای کاری رفته بودم بیرون... سوار آژانس پشت ترافیک مونده بودم که یه زوج مسن رو دیدم ت.ی پیاده رو... خانوم به نظر میرسید مشکل بینایی دارن چون یه عینک بزرگ مشکی روی صورتش بود... آقا هم عصا به دست بود... بعد این زوج میخواستن از روی پل عبور کنن و بیان توی خیابون... آقا با چه دقتی به خانوم کمک میکرد تا بتونه از روی پا رد بشه و مراقبش بود پاشو جای درستی بذاره... واقعا لذت بردم از دیدنشون و توجهی که آقا به خانوم داشت...

همین جوری نوشت های میم (75)

سلاممممممممممم من برگشتم... هم اینک دارم با یک لپ تاپ شخصی مطلب مینویسم... بالاخره از شر کامی راحت شدم... فکر میکنم اگه فلک یاری کنه دیگه مشکلی نباشه و بتونم به خونه مجازیم بیشتر سر بزنم

همین جوری نوشت های میم (74)

*سرعت اینترنت پایینه و کامی جون ویروسی شده و دندونمم دیشب موقع شام شکسته... حالا به نظرتون حالی برام مونده که چیزی بنویسم... البته که جدای همه این موارد ذکر شده در بالا تو ذهنم هم چیزی ندارم که بخوام بنویسم... خالیه خالیه... اگر نه من سرتقتر از این حرفا هستم که روم با این چیزا کم بشه...

*دیروز قبل از اینکه کار دست خودم بدم و با ته دیگ دندونمو ناقص کنم کیک سیب درست کردم به صورت خودجوش... دستور پختشو از اینترنت گرفته بودم قبلا ها... در اولین فرصت که بتونم اینجا میذارمش البته با تشکر از دوستی که نمیدونم کی بودن... چون لطف بزرگی به من کردن با دستور پختشون...

*تو این دو روز یه کتاب خوندم به اسم مرده زاد... جالب بود... در مورد موضوعش حتما مینویسم... از نظر موضوعی خوندنش برای من یه تنوع بود...

*امروز نمایشگاه کتاب شروع به کار کرد... خیلی دلم میخواد فرصتش پیش بیاد و سری بزنم...

بهارانه

*ما توی حیاط خونمون یه درخت لیمو داریم که چندین سال پیش برادرم دونه اشو توی باغچه کاشته بود... وقتی تو فصل بهار شکوفه میداد تو همه ساختمون عطر خوشبو و بی نظیری حس میشد که باعث نشاط روح بود... تو یخبندون چند سال پیش تهران این درخت که بچه برادر وسطی بود خشک شد و ما دیگه فکر نمیکردیم که دوباره جون بگیره... پدرم شاخه های اضافه رو زد و فقط یه تنه موند... پارسال چند تا دونه شکوفه داد اما خیلی کم بود... اما امسال دوباره جون گرفته و پر از شکوفه شده... البته به اندازه سالهای اول نیست اما بازم مارو خیلی خوشحال کرده...

  ادامه مطلب ...