میم تنها
میم تنها

میم تنها

سخن روز

بــــعضی وقـــتا آدمـــا الـــــماسی تـــو دســـت دارنــــد ،
بـــعد چــــشمشــون بــه یه گــــردو مــــی افته . . .
دولا مــــیشن تـــا گــردو رو بــردارند ، الــماسه مـی افته تـــو شــیب زمـــین و قــل مــیخوره
و تو عــــــــــــمق چـــاهی فــــــــــــــرو مــــــــــــیره . . .
مـــــــــــــــیدونی چــی مـــیمونه ؟
یــه آدم . . . یــه دهــن بـــــاز . . . یــه گـــردوی پــــوک . . .
و
یــه دنــــــــــــیا حـــــــسرت . . .!

میم کتابخوان (15)

پگاه از اون نویسنده هاییه من خیلی زیاد قلمشو دوست دارم... زهر تاوان اولین کار نویسنده است... یادم میاد موقعی که نویسنده پستای پایانی رو میگذاشت من امتحان داشتم و فکر کنید منی که موقع امتحانات همه چیزو و کلا زندگیو تعطیل میکنم نشسته بودمو داشتم زهر تاوان میخوندم...بگذریم...

  ادامه مطلب ...

همین جوری نوشت های میم (81)

عصر پنج شنبه ای که گذشت سوار ماشین پدر جان داشتیم از اتوبان امام علی گذر میکردیم که صحنه ای رو دیدم که واقعا برام عجیب و تا حدی ناراحت کننده بود... تو لاین کناری ما یه ماشین بود که به جز آقای راننده یه خانوم که به نظر میومد مادر خانواده باشه عقب نشسته بود و یه بچه حدود دو سه ساله روی صندلی جلو ایستاده بود و با خانومی که عقب بود بازی میکرد... شما تصور کنید که همه اتومبیل ها با سرعتی که توی یه بزرگراه متداول هست در حال حرکت بودن... در مورد اینکه یه خانوم و آقا که از قضا ازدواج کردن و یه بچه هم دارن و خانوم عقب میشینه و بچه جلو قضاوتی نمیکنم و حرفی نمیزنم هر چند اصلا نمیپسندم و نوعی بی احترامی به خانوم خونه میدونمش... اما موضوع مهم اینه که واقعا اون پدر و مادر برای یه لحظه نگران بچه کم سنشون نمیشن؟؟؟؟ نمیترسن خدایی نکرده با اون سرعت بالا و با توجه به شیطنت بچه ها تو این سن اتفاق ناگواری بیفته؟؟؟؟؟؟ من وقتی که این ماشین از کنارمون رد شد یه لحظه ناخودآگاه با صدای بلند وای کشیدم، حالا نمیفهمم چطور اون پدر و مادر میتونن بی توجه به این مسئله باشن... اینا حداقل کمربند ایمنی رو برای بچه نبسته بودن... چقدر میتونن یه پدر و مادر بی احتیاط و سهل انگار باشن...