میم تنها
میم تنها

میم تنها

همین جوری نوشت های میم (82)

*موقع شام اتفاقی برنامه ای داشت ترانه ای از خانوم مهستی رو پخش میکرد... بیا بنویسم روی خاک، رو درخت، رو پر پرنده... خواهرم خیلی بلبل زبون و طنازه... برگشته میگه بعد این ترانه سازمان حفاظت از محیط زیست و دفاع از حقوق حیوانات خواننده رو دستگیر کردن برای این کاراش

* میخوام رمان بی بی بی دل از یاسمین رو شروع کنم به خوندن... دو تا کار از نویسنده خوندم که من خوشم اومده... یه جورایی معمایی و پر گره است کارای نویسنده... حتما تو یه پست، یکی دو خطی برای معرفی کارای نویسنده مینویسم...

سوتی های میم

در راستای سوتی هایی که میم داده این سوتی یادم اومد... من بنا به عادت هر زمان با پدرم تلفنی صحبت میکنم در پایان مکالمه به بابا میگم امری ندارید؟؟؟ بابا هم میگن عرضی نیست و خداحافظی میکنیم...

یه روز تلفنی داشتم با بابا صحبت میکردم و چون خیلی عجله ای بود و حواسم هم به هزار جا بود الا صحبتی که داریم انجام میدیم آخر صحبت اومدم به عادت همیشه از بابا بپرسم امری ندارید که نمیدونم چی شد گفتم عرضی ندارید... که یهو فهمیدم چی گفتم... یعنی فقط خدا میدونه من چه حالی شدم، اگه بگم آب شدم رفتم تو زمین دروغ نیست... این تجربه شد تا دیگه موقع صحبت حسابی حواسمو جمع کنم...

سخن روز

گاهی اوقات دلمون برای خاطراته که تنگ میشه نه برای آدمها...

.

.

یه لبخند کوچولو

آخه اون بالا چیکار میکنید بیاید پایین تا نیوفتادید پایین...

  ادامه مطلب ...