میم تنها
میم تنها

میم تنها

همین جوری نوشت های میم (67)

*امروز صبح خواب دیدم موقع برگزاری نمایشگاه کتاب شده و منم رفتم نمایشگاه... تو یه غرفه هر کتابی رو که میخوام بخرم یه نفر قبل از من خریده... آخر فروشنده منو راهنمایی کرد به یه قفسه که کتابایی که میخوام از اونجا بردارم... تو قفسه هیچ کدوم از کتابایی که میخواستم نبود و تازه همه کتاباش کهنه و چاپ چند سال قبل بود... دیگه آخراش اشکم داشت درمیومد... پولامم پیدا نمیکردم... خیلی حس بدی داشتم تو خواب... آخرش هم بدون اینکه چیزی بخرم از خواب بیدار شدم

*چند وقتی هست عمه خانوم میم رفته دیار پدری... جد پدری من خان یه روستا بوده... اما بعد از سالها بچه ها و نواده های جد بزرگ مهاجرت کردن به شهر و دیگه خانوار زیادی تو اون روستا نیستند... روستا توی دره قرار داره و آب و هواش فوق العاده است... یه رودخونه از روستا میگذره و خونه ها و مزارع در اطراف این رودخونه هستند... دیروز قرار بود یه عروسی به سبک گذشته توی روستا برگزار بشه و عمه خانوم هم مهمان بودند... رسم سیب انداختن روی سر عروس یکی از کارای جالبیه که تو این عروسیا انجام میشه... خیلی دلم میخواد یکی از این عروسیارو ببینم

کودکانه

هیچ کدومتون این بازی یادتون میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ روی پای باباهامون میستادیم و بابا راه میرفت... چه لذتی داشت برامون... یه بازی دیگه که خیلی شیرین بود برای منو خواهر برادرام این بود که روی پای بابا مینشستیم و بابا مارو بالا پایین میکرد و البته ما راهنماییش میکردیم بالا یا پایین... چقدر مزه داشت... یادش بخیر...

.

.

.

.

لطفا برای دیدن ادامه عکسها به ادامه برید...

 

ادامه مطلب ...

زعفران

امشب برای شام داشتم زعفران دم میدادم یاد یه خاطره افتادم که البته مربوط به من نمیشه و مادرم تعریف میکنن برامون... مادر میم تازه عروس بودن و هم زمان یه بنده خدای دیگه ای هم تو فامیل که ایشون هم تازه عروس بوده تو یه مهمانی دعوت میشن... مهمانی پاگشای دختر میزبان بوده و چون مادرم آشپزیش خوب بوده مسئول تهیه و تدارک غذا میشن... مامان تعریف میکنن که از من پرسیدن زعفرانو چیکار بکنیمش و منم گفتم خوب بکوبید و روش آب جوش بگیرید و بذارید دم بکشه تا موقع سرو غذا استفاده کنیم، اما بازم از فلانی بپرسید اون احتمالا بیشتر میدونه این چیزا رو (تو پرانتز بگم ماممان کم سن بودن که عروس شدن)... خلاصه که میرن از عروس خانم میپرسن زعفرانو چه کنیمش؟؟؟ به نظرتون جواب چیه؟؟؟؟؟؟؟؟ این خانوم برمیگردن میگن بریزید تو آبکش و با آب خوب بشوریدش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همین جوری نوشت های میم (66)

واوووووووووووووووو الان اینجا نمیدونید چه خبره... عروس آوردن خونه بخت و چه سر و صدایی راه انداختن... همسایه ای که دو تا خونه با ما فاصله داره پسر کوچیکشون ازدواجشو جشن گرفته... پدر و مادرم هم تازه از همین جشن برگششتن خونه... اصلا باور کردنی نیست انگار همین دیروز بود که آقا داماد امشب یه بچه کوچیک سه چهار ساله بود و مدام دور و برمون میچرخید وقتی میرفتم با خواهرش درس بخونم... حالا مردی شده برای خودش و قراره یه زندگی رو اداره بکنه... چه زود زمان میگذره... خدا خودش پناه همه زوجای جوون باشه و خوشبختی رو بهشون هدیه کنه... آمین