میم تنها
میم تنها

میم تنها

همین جوری نوشت های میم (97)

* چند شب پیش موقع افطار مامان و بابا برا دعا میکردن که سفید بخت بشی و خونه خودت و از این حرفا... داشتم چایی میریختم ببرم سر سفره افطار که خواهرم اومد بالا... منم خواستم مثلا متفاوت بهش بگم قبول باشه روزه... یهو برگشتم میگم قبلت... یعنی آب شدم... زود اومدم سوتی خودمو درست کنم به روم نیاوردم و گفتم تقبل ال... و دیگه به روی خودم نیاوردم...

* هفته گذشته رفته بودم سمت ولیعصر برای کاری... یه کتاب فروشی بزرگ بر میدون هست اگه اشتباه نکم نسل نو اندیش... رفتم توش و از خجالت خودم دراومدم و چند تا رمان گرفتم... خیلی بیشتر دلم میخواست خرید بکنم اما سنگین میشد و خونه آوردنش سخت... حالا برنامه دارم برای دفعه آینده...

* آلمانم که قهرمان شد... خیلی خوشحال شدم... نمیدونم چرا اما همین جوری دلم میخواست آلمان قهرمان بشه... مدیونید فکر کنید این حرفم پیرو همون برنامه مسابقه پیامکی که گفته بودم همه خانواده رو بسیج کردم به شرکت توی اون... خلاصه دیگه نتیجه اشتباه بوده اما تیم برنده رو درست حدس زده بودم...

* چشم رو هم گذاشتیم ماه رمضان از نیمه گذشت... انگار که همین دیروز بود که داشتیم آماده میشدیم برای ورود به ماه رمضان... چقدر زمان زود میگذره... به حد یه پلک زدن...

* راستی رمان «پنجمین فصل سال» از رهایش رو آخر هفته گذشته خوندم... خوب بود، بعدا یه خلاصه مینویسم اگه حوصلم شد...

نظرات 3 + ارسال نظر
امین جمعه 27 تیر 1393 ساعت 14:48

سیلام
کم پیدایی مریم عزیز
مریم چایی میریزه و می بره سر سفره
هووم

خب شما دختر شوخی هستی و اصلا هم سوتی نبوده
رمان هم میخونی
سریالشو نخواستن این رمانه , من سریالشو نیگاه کنم

سلام شاه پسر... اوقات و احوالات بخیر

زیاد... تنها تفریح دلبخواه منه
نه نساختن... سفارششو میدیم برای امین خان بسازن
شاد باشی

مرموز سه‌شنبه 24 تیر 1393 ساعت 12:49 http://marmuz.blogsky.com

سلام بانووووووووووووو

آرشید دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 09:50 http://sarvina.blogsky.com

سلام
امیدوارم همه چیز همینطور رو به سامان باشه .
ممنونم از این پست همینجوری دلنشین .

سلام
همچنین برای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد