میم تنها
میم تنها

میم تنها

همین جوری نوشت های میم (92)

مثل یه چشم به هم زدن آخرین روز فصل بهار هم از راه رسید... امیدوارم تابستون برام پربارتر باشه... برای همه...

  

وقتی اول فصل بودیم کلی برنامه داشتم براش اما حالا که نگاه میکنم میبینم فقط روزامو گذروندم... صبحو شب کردم و شبو صبح... کلی اتفاق خوب افتاد توی این مدت، اما چیزی که من به اون به چشم موفقیت شخصی نگاه بکنم نبود... البته که بیشترش تقصیر خودمه... کارنامه شخصیه من توی این فصل و توی همه عمرم اصلا خوب نیست... کاش بتونم فصل تازه رو یه شروع تازه قرار بدم... دلم میخواد پرتلاش برم جلو... اما بین خواستن من و انجامش کلی راهه... خدا کنه وقتی آخر تابستون اومدم اینجا و خواستم به نتیجه سه ماه گذران زندگی خودم نگاهی بندازم از خودم راضی باشم... این سه ماه گذشته و تمام سه ماهه های گدشته عمرم که هیچ منو راضی نمیکنه... خیلی سعی میکنم آدم مثبت نگری باشم اما اصلا نمیتونم به خاطر این مثبت نگری واقع بین نباشم... من تا حالا عمرمو به بطالت گذروندم... دلم میسوزه که لحظات و شانس های خوب زندگیمو به راحتی از دست دادم... همیشه هزار و یک برنامه داشتم اما همش تو ذهنم بوده... برای انجام ندادنشون هم هزار و یک دلیل تراشیدم و آخرشم اینجام که خودم از خودم خجالت میکشم...

نظرات 1 + ارسال نظر
مرموز شنبه 31 خرداد 1393 ساعت 16:17

جانا سخن از زبان ما میگویی

هیچ حس خوبی نیست اما واقعیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد