همین جوری نوشت های میم (37)

*باور میکنید الان از شدت خستگی تمام تنم کوفته است و درده... یعنی میخوام تو جام بچرخم کل تنم درد میگیره... اما خوب روم زیاده... با همه درد و خستگی نشستم پای کامی و میخوام کتاب بخونم...

*بانوی قصه رو امروز خوندنشو تموم کردم و در کل دوسش داشتم.

*الان سه تا کتابه که میخوام بخونم... تو هنوز اینجایی از مهسا که میخوام برای بار دوم بخونم، همسفر گریز از نغمه که خیلی وقته تصمیم دارم بخونم اما فرصت نشده... طلوع از مغرب هم از مونا که تازه نویسنده نوشتنشو به پایان رسونده... اما خوب الان هیچ کدومو نمیخونم بلکه ستاره دنباله دار از ایکسا که همین امشب به پایان رسیده رو دارم میخونم... بعدا در مورد همشون یه چند خطی توضیح مینویسم اگه شد

*یادم میاد چند سال پیش تو همین ایام و تو اوج خونه تکونی که حتی جایی برای نشستن نبود و فرش و موکتو جمع کرده بودیم برای شستشو من چند تا رمان خریده بودم... تو کل روز کارارو انجام میدادیم و من شب برای خودم یه گوشه تنهایی درست کرده بودم و رمان میخوندم... انقدر مزه میداد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد