امروز شروع کردم به خوندن رمان بانوی قصه از beste که تا اینجا فهمیدم ماجرای یک دختر تنهاست که تو کار نمایش و تاتر فعالیت میکنه. دو تا خواهر زاده داره و خواهرش که فوت شده و پدربزرگ بچه ها اجازه نمیده بچه ها پیش این دختر باشند.
از این نویسنده دو تا کار دیگه خوندم به نامهای زیتون و به سبزی دستهای تو.
خلاصه ای که نویسنده برای زیتون گذاشته اینه:
*باده داستان من دختر سر سختیه..عاقل..تحصیل کرده و دنیا دیده است..رفتارهاش بر اساس سنش و موقعیت اجتماعیشه...داستان زندگیش با یه گذاشتن و رفتن شروع می شه با یه تصمیم بزرگ..اون مبارزه کرده برای بودن..برای نفس کشیدن برای زن بودن... برای آجر به آجر زندگی که داره زحمت کشیده..مبارزه کرده و در کنار این مبارزه هیچ وقت از خودش نگذشته... (دختر قصه تو دنیای مد فعالیت داره و یه مانکنه)
*به سبزی دستهای تو به گفته نویسنده داستانی در مورد دوتا ادم که دنیاشون باهم خیلی متفاوته....یکی از دیاره حقیقت های تلخ......یکی از دیار شعر و رنگ و نور... هیچ چیز تصادفی نیست و حضور هر کس در کتار ما یا ورودش به دنیای ما نشانه ایست برای رسیدن به بلوغ و رفع کردن اشتباهات و کسب تجربه... و اینکه گاهی صدای بعضی ادمها یاد اوره یه حجمینه سبزه... (بیشتر ماجرایی که اتفاق میوفته پلیسی هست)
من هر دو کتاب رو خوندم و خیلی زیاد دوست داشتم. تا اینجا از اثر سوم نویسنده هم خوشم اومده. لینک صفحه نویسنده رو میذارم.