همین جوری نوشت های میم (71)

* هر سال روز زن که میشه پدرم به تعداد خانومای خانواده که پیش از ازدواج برادرا شامل مادرم و منو خواهرم میشد و حالا دو تا همسر برادرا هم بهش اضافه شدن گل میگیرن و خودشون به هر کدوم یه شاخه گل میدن... حس خیلی خوبیه بهت ارزش میذارن و براشون محترمی و درسته اون شاخه گل خیلی قیمتی نداره اما برای من بسیار با ارزش و قیمتیه... دیروزم به مناسبت روز زن یه شاخه گل از بابا هدیه گرفتیم... خدا سایشونو همیشه روی سرمون نگه داره و بهش تندرستی بده به همچنین همه پدرا و مادرای دیگه...

*دیشب که دور هم جمع بودیم یاد یه خاطره از برادرم افتادیم... برادر وسطی چهار پنج ساله بود... نزدیک خونه یعنی یه کوچه پایین تر یه مغازه لباس فروشی بود که خرت و پرتای دیگه هم میفروخت اون موقع... روز مادر برادرم میره تو مغازه و با همون پول تو جیبی خودش یه شونه میخره و به فروشنده میگه اونو براش کادو بکنه... فروشنده که با مامان و بابا آشنا بوده از این کارش خوشش میاد و اون شونه پلاستکی ارزون قیمتو کادو میکنه تا برادرم برای روز مادر به مامان هدیه بده... الان برای خودش مهندس و ازدواج کرده و مستقل شده و هدیه هاش هم گرون قیمت، اما هنوز که هنوزه این خاطره به شیرینی ازش یاد میشه تو جمع خانوادگیمون...