میم تنها
میم تنها

میم تنها

همین جوری نوشت های میم (69)

*دلم برای پاییز بارونی و خنک تنگ شده... چقدر این دو سه روز هوا گرم و ساکن شده... بی حالی و کسالتم بیشترش به خاطر همین هوای گرمه... کجا رفت اون نم نم بارون و باد و نسیمی که میومد... من دلم هوای سردی میخواد که پتوپیچ بشینم پای کامی و نوک انگشتام از سرما یخ کنه...

  

*جالب اینه با وجود اینکه هوا رو به گرمی میره برادر کوچیکه نمیذاره بخاریو جمع کنیم (تو پرانتز بقیه بخاریارو جمع کردیم و همین یه دونه مونده) و شبا هم زیادش میکنه و جلوش میخوابه... هر چی هم در و پنجره باز باشه وقتی گرما از تو خود خونه است هیچ فایده ای نداره... میدونید جالبتر اینه که وقتی از سر کار میرسه خونه اول یه دور در و پنجره هارو چک میکنه که جایی باز نباشه...

*یه سوال برام پیش اومده... چطوره که ذائقه آدم تو یه سال عوض میشه؟؟؟؟؟؟ مثلا همین داداشی تا پارسال الویه دوست داشت طوری که یه وقتایی از بیرون که میومد برای خودش از مغازه میخرید و میاورد خونه... اما الان منو میکشه اگه ببینه الویه درست کردم (تو پرانتز بگم با نق زدن و غرغر کردن منو میکشه)... یا کتلتایی که درست میکردم... عاشقشون بود... یه وقتایی مجبور میشدم به اندازه یه وعده کامل خانواده درست کنم تا با خودش ببره محل کارش و با همکاراش میل کنن!!!!!!!! اما الان ماهی یه بارم جرات ندارم بپزم تازه اونم باید یه غذای دیگه هم کنارش برای داداشی عزیزمون درست کنم... اینا فقط دو نمونه بودن در مورد بیشتر غذاهای دیگه هم همینطوره... یکی به من بگه چیکار کنم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*این چند وقته کتاب خوندم ولی چون اصلا ازشون خوشم نیومده اینجا در موردشون حرفی نزدم... الان یه کتاب چاپی از جوی فیلدینگ دستمه به نام خاطرات قاتل... خیلی از ش خوشم نیومده تو این دو فصلی که ازش خوندم... یه جورایی خسته کننده است... من آثار دیگه نویسنده رو خوندم و خیلی دوست داشتم... احتمالا تو یه پست دیگه در مورد نویسنده و آثار که خوندم ازش یه چیزایی مینویسم...

نظرات 1 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 27 فروردین 1393 ساعت 16:48 http://ploton.blogsky.com

دل نوشته های جالبی داری بمن هم سربزن دوست داشتی بلینکیم

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد