همین جوری نوشت های میم (88)

*امروز از صبح کولر نداشتیم... دیگه طرفای عصر خیلی گرم شده بود و واقعا تحملش سخت... همونطور که میدونید دیروز عصری دوباره تو تهران طوفان شد و ما هم از همون موقع کولرمون خاموش بود... صبح که مامان میاد روشنش کنه میبینه روشن نمیشه... منم تا همین ساعت نزدیک 9 که آقای پدر برسن خونه همش پیش خودم میگفتم حتما طوفان دیروز سیمی چیزی قطع کرده یا یه بلایی سر کولر آورده که روشن نمیشه... هیچ مردی هم خونه نبود بره پشت بوم تا یه نگاهی بهش بندازه... بگذریم همین جوری ما گرما تحمل کردیم و نفس نفس زدیم تا بابا اومد خونه... بابا اول رفت سراغ کلیدای کولر و دید روشن نمیشن گفت یه پیچ گوشتی بیار ببینم چشه... تا من برم و بیام کولر روشن شد... حالا اگه گفتید چه جوری؟؟؟؟؟؟ میدونم نمیتونید حدس بزنید خودم میگم... جعبه تقسیم اصلی برق ساختمون توی کابینتیه که لوازم چای داخلشه... صبح خواهرم میاد به مادرم نبات بده قوطیو که برمیداره، میخوره به کلید مربوط به کولر و off میشه... پدرم هم اولین کاری که کردن رفتن سراغ جعبه تقسیم که برق و قطع کنن تا بتونن کلید داخلی کولرو باز کنن و این جوری کاشف به عمل اومد که مسئله چیه... اینجاست که باید فریاد برآورد یافتممممم

*توی این چند روز تعطیلی آخرین کتاب خانم زهیری که تازه هفته گذشته به پایان رسوندنش خوندم... هیچوقت دیر نیست... قشنگ بود... بعدها اگر فرصت شد در موردش مینویسم یکی دو خط...

کتاب دیگه ای که خوندم که اون هم همون هفته گذشته به پایان رسید و تا پایان خرداد بیشتر روی سایت نمیمونه و به احتمال خیلی زیاد قراره چاپ بشه لالایی بیداری بود... این یکی رو هم بعدا با کا آثار نویسنده توی یه پست معرفی میکنم البته اگه عمری و حوصله ای باقی بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد